گل عشق ما مهرادگل عشق ما مهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
میوه زندگی ما مهرا میوه زندگی ما مهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 26 روز سن داره

مهراد لبخند زیبای خدا

اولین دندون مهرا خانوم

سلام. مهرا خانوم گل خوشگل خونه ما تو هشت ماهگی اولین مروارید خوشگلش رو درآورد و شکر خدا از این نظر ما رو اصلا اذیت نکرد. اینجوریه که ما اصلا متوجه نمیشیم کی درد دندون داره و بچگی یه روز میخنده و می بینیم دو تا دندون اضافه کرده.... ولی اولین دندونش  اول آبان ماه در اومد و منو مادر جون اکرم براش 22 آبان آش دندونی پختیم. ...
27 شهريور 1397

فصلی جدید

سالی جدید  ، ماهی نو  و فصلی تازه از زندگی ما......   امروز 31 ام فروردین ماه 1395 یه پسر سه سال و ده ماه و 11 روزه برای اولین بار پا به مهد کودک گذاشت. البته از دید خودش داره میره مدرسه و کلی هم کلاس های مختلف و درس داره. شور و غرور ، وقتی که میگه کلاس دارم تو چهره اش موج میزنه!!!!!.  دیشب  برای من یه شب سخت و پر استرس مثل اول مهر بود و خوابم نمی برد و امروز هم یکی از سخت ترین روزها، ساعت هفت صبح بیدار شدیم و بعد خوردن صبحونه با بدرقه ی قرآن و آیت الکرسی رفتیم مهد.... من خودم رو آماده کرده بودم که تا ظهر کنارت بشینم تا به محیط عادت کنی ولی خوشبختانه بعد یک ساعت با خداحافظی ، تو رو به متین جون (...
19 ارديبهشت 1395

نوروزنامه

  .  سلام. این اولین پست سال 95 و مختص نوروز 95 ماست.  تعطیلات اگرچه بسرعت گذشت ولی خیلی خوب بود.شکر خدا آرامش و سلامتی و دور هم بودنمون حالا شدن خاطرات قشنگمون .  دید و بازدیدهای عید خونه اقوام هم خیلی خوب بود. روزهای اول عید ، مهراد یکم غریبی می کرد که باعث شد یکی از اقوام سخن چین خودش و بچه اش رو با یه بچه 4 ساله که تا حالا فقط تو خونه بوده مقایسه کنه و هر جا که بره کم رویی و غریبی مهراد رو مسخره کنه،  هرچند که من اصلا به دل نگرفتم چون زمان به من یاد داده که قضاوت نکنم. بچه ها در حال رشد هستند و خصوصیات اخلاقی اونها هم متغیره(خمیر حالا حالا ها آب میبره) و همون طوری که امسال در آخرین روزهای...
25 فروردين 1395

دی ماه خوب

از خواب بیدار شدم. خیلی آروم از تخت پائین میام و یواشکی میرم توی حال ، دستهامو  از پشت دور گردن اش حلقه میکنم و میبوسم اش .... لذت دیدن لبخند اش یکی از خوشی های این روزهای منه . ساعت 7 و 45 دقیقه صبحه و مامان داره از ماشین پیاده میشه تا بره سر کار.  " مامان مهری برو سرکار. من با بابا مهرداد ظهر میایم دنبالت."  ساعت دو و ربع ، بابا  مهرداد اومده دنبالم . با ذوق و شوق به استقبال اش می رم و خودم رو تو آغوشش رها می کنم و خوش و بشی مردونه ... بعد از چند دقیقه هم آماده میشم تا دو نفری بریم دنبال مامان مهری .  و اما روز دیگه ای که ماشین دست مامان مهریه و  خودش اومده دنبالم. با گریه و ...
29 دی 1394

سه سالم شد

  میلاد تو  شیرین ترین  بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلاد تو  معراج  دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم ... امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک سلام.  یه چند روزی از تولدم داره میگذره ولی این مامان  من اصلاً حس نوشتن نداره . آخه میدونین کلی زحمت کشید کیک درست کرد  ولی من استقبال نکردم و حتی یه دونه عکس هم با کیک نگرفتم و برای هیچ کدوم از مراسمات تولد ه...
30 خرداد 1394

مهراد 35 ماهه

سی و پنج ماه گذشت و کمتر از یه ماه دیگه به رزوی میرسیم که من متولد شدم.  سومین خرداد جمع سه نفری ما. این روزها برای همه ما روزهایی است تکرار نشدنی. هر روز که با بکاربردن کلمه ای جدید مادر و پدرم رو به وجد میارم. غروب هایی که همراه با مامانم  که گاهی برای خرید و  تفریح و گاهی هم کلاس بیرون میریم. شب هایی که تمرین خوابیدن مستقل رو داریم و من میپرم پشت پنجره و میگم ببین هوا بهاریه ! و با سوال های بی امان از خوابیدن طفره میرم . روزهایی که به مدد سری برنامه های نوروزی کلاه قرمزی هنوز عید توی خونه ماست و من هر روز باید چند قسمتی رو ببینم و به لطف کلاه قرمزی عزیز ، با دیدن رامبد جوان در برنامه خندوانه به وجد میام...
22 ارديبهشت 1394