گل عشق ما مهرادگل عشق ما مهراد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
میوه زندگی ما مهرا میوه زندگی ما مهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

مهراد لبخند زیبای خدا

نوروزی که گذشت

1394/1/20 20:47
نویسنده : مامان مهری
2,243 بازدید
اشتراک گذاری

موضوع انشاء : نوروز را چگونه گذرانده اید...!؟

بارها  به نقل از مامان مهری شنیده ام که قدیم ها سه تا موضوع بود که هر سال پای ثابت زنگ های انشاء بود که بشدت هم مورد انزجار مامانم بوده.  عید را چگونه گذراندید؟ تابستان را چگونه گذراندید؟ و علم بهتر است یا ثروت! کچل البته مامان من کلاً با انشاء رابطه خوبی نداره و  خودشو اصلا ً  هم نویسنده نمیدونه و فقط بر طبق این قانون که از هرچی بدت بیاد هوار میشه رو سرت حالا چرخ گردون گشته و گشته و دوباره به نوعی به انشاء نویسی افتاده اون هم ازنوع وبلاگیش.دلخور

 

نوروز امسال رو  ما همچون سال پیش و سالهای پیشترش قزوین بودیم و به امر خطیر صله رحم و مهمون بازی مشغول .

گاهی تیپ میزدیم و مهمونی میرفتیم و میشدم زبل خان.....

این زرافه نگون بخت فیلم ماداگاسکار هم  به عنوان شکار دادن دستم. شکارچی که بدون شکار نمیشه ....گاهی هم منو به هیبت یه طرف دار تیم ملی درمیاوردن 

هرچند که من درهمون حال هم هرگز رسالت خودم یعنی پارک ماشین ها در کنار یه خط صاف رو فراموش نکردم.نه

 

 هر از گاهی هم تیپ تو خونه ای میزدیم و چشم انتظار تور کردن یه مهمون می نشستیم ، همین بین بود که حس عکاسی مامان خانوم گل کرده و چند تا عکس نوروزی هم نصیب ما شد.

 

گاهی هم مهمون میومد خونمون و میشدم پلیس. شما فکر کن فقط من چه شکلی به آقای پلیس با اون بیسیم و کلاه اش زل زده بودم که بنده خدا بیسیم و کلاهش رو به من داد. جای همگی دوستان خالی یکی از فرماندهان نظامی میهمان ما بود  و آی حال داد که از یه فرمانده کلاه برداری کردیم.عینک

گاهی هم میهمان هایی در این سن و سال به خونه ما می اومدن که اگر شما فکر کردی من باهاش همبازی شدم سخت در اشتباهی. اگر فکرکردی که موهاش رو کندم هم سخت در اشتباهی. من تنها مثل آقایی که رفته خواستگاری سرم رو با زاویه نود درجه کج کردم و گلهای قالی رو شمردم.  البته این نوع از خجالت فقط تا زمانی بود که به محدوده اسباب بازی های من نزدیک نشده بودن.

گاهی هم مهمانی از جنس رها به خونه ما میومد که کمی تا قسمتی لطیف تر برخورد میکردم.

 

گاهی هم بازی میکردم که این روزها علاوه بر ماشین این دوتا پازل هم شده جزء بازی های مورد علاقه من.

و گاهی هم از خستگی مهمانان متعدد این شکلی به خواب میرفتیم. البته بهم خوردن ساعت خوابمون هم مزید بر علت شده بود. شب ها تا 2 نصفه شب بیدار بودیم و صبح ها تا ده صبح به همراه مامانم میخوابیدیم.  بهمین خاطر ساعت 8 شب که میشد اگر کسی کاری به کارم نداشت چرتکی میزدم. (مامان من توی این مورد اصلاً جنبه خونه موندن نداره. نهایت ظرف مدت سه روز عادت صبح زود بیدار شدن از سرش می پره. . همون بهتر که میره سر کار وگرنه تا لنگ ظهر میخوابید.خندونک)خواب

گاهی هم به بررسی ماهی طلایی مون مشغول بودم. وقتی هم که مامانم میگفت مراقب باش آب تنگ زمین نریزه ، ماهی میمیره ها. میگفتم طفَکی چرا؟؟؟؟ منظور نظر همون طفلکی است که این روزها زیاد استفاده میکنم.

بلاخره عید ماهم اینجور گذشت تا رسیدیم به سیزده بدر.

روز سیزده رو رفتیم مزرعه دایی بابا مهرداد ، که خیلی بهمون خوش گذشت و همونجا بود که من برای اولین بار به همراه مامان و بابام، موتور سوار شدم . درضمن دیدن تراکتور هم خالی از لطف نبود.

 در پایان ممنون از اینکه همراه خاطرات نوروز 94 ما بودین.

هر روز تان نوروز ، نوروزتان پیروز

پسندها (6)

نظرات (21)

مامان فاطی
20 فروردین 94 21:08
سلام عزیزم الهی فدای پسرم که هم جنتل منی بهش میاد هم پلیسی
مامان مهری
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون از لطفتت.
مامان فاطی
20 فروردین 94 21:10
سی وچهارماهگیت هم مبارک خوشگل خاله
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم.
مامان ریحانه
20 فروردین 94 22:30
مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک عزیزم
مامان مهری
پاسخ
روز شما هم مبارک. مادری مشقی است که اگه ما تا کلاس دوم نوشتیم شما لیسانس اش رو هم گرفتی
مونا
20 فروردین 94 22:39
سلام مهری جون. از اینکه بهم سرزدی مرسیییی. جه خاطرات قشنگی و چه انشای بیستییییی.... آفرین مامان زرنگ.... چه پسر ماشا . . . خوش تیپی.. و چه قشنگ مهمان داری میکنه.... و چه خوبه که حواسش به تنگ ماهی هست.چه لباس طرفداری زیبایی و خوش به حال تیم ملی بااین طرفدار کوچک و منظمش که ماشینها رو در همه حالت در یه خط صاف قرارمیده. الهیییییی همیشه جمع خانوادگیتوووون جمع بااااااشه
مامان مهری
پاسخ
قربونت برم مونا جون. وظیفه بود. ممنون از دقتی که به تمامی عکس ها داشتی. امیدوارم شما هم تو جمع هاتون همیشه بگین و بخندین
مامان راحله
20 فروردین 94 23:31
آخی عزیزمممممممم از همین جا میبوسمت
مامان مهری
پاسخ
من هم شما رو میبوسم خاله مهربونم.دوستون دارم.
الهام مامان علیرضا
21 فروردین 94 0:06
سلام مهراد جون اتفاقا درست برخلاف تصورت انشای مامانت خیلی هم عالیه ژست های شکارچی و زبل خانت خیلی عالی بود و همین طور پلیس و البته ژست هایی که کنار سفرۀ هفت سین گرفته ای که زیبایی سفرۀ هفت سین مامانت رو دوچندان کرده مهری جان خدا رو شکر که خـــــــــــــوب خوابیده ای! زندگی رو نباید سخت گرفت و مهراد جان شما هم زیادی چشمهات رو درویش کرده ای هاااااا اندکی سرت رو بالا بیاری و مناظر و مخصوصا دختر خانم ها رو از دست ندی بد نیست هااااااا اتفاقا من و علیرضا و باباش هم سال قبل چند دقیقه ای سه نفره سوار موتور شدیم و کلی ذوق زده شدیم! ایشالا که سال 94 براتون بهترین سال زندگی تون باشه
مامان مهری
پاسخ
سلام. خانوم اجازه. راست میگین!!!!!!!! انشامون خوبه؟؟؟؟؟ ممنون از لطفت مهربون راستش الهام جون موندم چیکار کنم از این خجالت مهراد کم بشه. راه حلی داشتی با گوش جان میشنوم. برای ما سه نفر هم موتور سواری تجربه جالبی بود. امیدوارم سال پیش رو برای شما هم سراسر شادی باشه
مریم مامان آیدین
21 فروردین 94 15:49
سلام مهری جونم ای گفتی....من نمیدونم اون موقع این معلم هامون یه ذره خلاقیت خرج میدادن از فسفرای مغزشون کم میشد....چهار تا موضوع انشایی که نظر واقعیمونو هم نمیتونستیم بنویسیم...مثل همون غلم و ثروت...همیشه پابرجا بود! و برسیم به پسرکمون...زبل خان رو عشقهچقدر هم بهش میاد پلیس بشه حالا خدایی لبه این کلاه های پلیسی چرا انقدر بلنده؟؟؟؟ میبینم که با رها جون دیگه صلح برقرار شده....قربون پسرک خجالتیمون برم من و هفت سینتون هم خیییلی خوشگل بود عزیزم....ماشالا به این همه سلیقه مامان شاغل....تعطیلات خودت هم ایشالا که عالی بوده برات...ببوس پسرکمونو
مامان مهری
پاسخ
سلام. راستش من هم میخواستم به همین عدم خلاقیت اشاره کنم ولی روم نشد.گفتم الان مورد نکوهش جامعه معلمان فداکار قرار میگیرم. آخه میدونی تو خانواده های ما ژن نظامی شدن موجوده. کلا تو هر خانواده ای چه من و چه باباش ، از پسر های عمو و عمه بلاخره یه چند تایی پلیس داریم... والا من شنیدم این لبه بخاطر اینه که بتونن تبهکارها رو بهتر دنبال کنن. آره خدا رو شکر خیلی بهتر شده ولی این خجالتی بودنش کلافه ام کرده. ممنون از لطفت من چون هر روز بیرونم از هر فرصتی برای خونه بودن استفاده میکنم. تعطیلات هم تو خونه بهم خیلی خوش میگذره.البته به جاهای تفریحی هم سر می زنیم.
مامان ریحانه
22 فروردین 94 0:26
سلام مهری جون آی گفتی خواهر منم در ایام نوروز خونه نشینی رو به مسافرت ترجیح میدم اصلا تو شلوغی عید دوست ندارم مسافرت برم کاشانم که میرم مجبورم خواهر مجبور در مورد انشا هم من که خواهر منزجرتر از شما بودم چون من به ادبیات علاقه داشتم در نتیجه تعریف از خود نباشد بر خلاف ریاضی که در حد افتضاح بود نمراتم انشانویسی خوبی داشتم حالا انشا گور به گور شده ی خودم که تابستان را چگونه گذراندید بماند دختر همسایمونم با این موضوع انشا میومد خونه ی ما که من براش بنویسم تابستان را چگونه گذرانده آخه یکی نبود بهش بگه پدر بیامرز تابستان تو بوده به من چه مربوط
مامان مهری
پاسخ
میدونی من دو سه روز اول عید رو فقط باید استراحت کنم تا فقط خستگی خونه تکونی اسفندم دربیاد. نه که شق القمر میکنم. آخه یکی نبود به این معلما بگه شاید یه بنده خدایی اصلا مسافرت نرفته، یا تابستون خوبی نداشته چه لزومی داره که بنویسه بیاد و به انزار بگه.
مامان ریحانه
22 فروردین 94 0:37
و اما مهراد گلی قربونش برم چه تیپایی زده ملوان زبل و عشق تیم ملیو و در آخرم که تیپ فرمانده هان نظامی رو زده میگم حالا خوبه بچه یه زرافه شکار کرده زبل خان که همیشه شکار از دستش می پرید ای جاااااانم چه معصومانه خوابیده خنده ام میگیره ما یه همسایه داریم ساعت 6 شام میخورن ساعت 8 می خوابن مهراد جون تازه ساعت 8 یه چرتکی میزده که برای بقیه ی شب سرحال باشه خواهر جان می خوای بدونی بچه های ما هم تقریبا این مدلی بودن چه پسر محجوبی که به دخترا نگاه نمیکنه برخلاف مهراد پوریا که کوچیک بود همبازیاش بیشتر دختر بودن حالا خوبه به مهراد میگفتی ماهی میمیره میگفته طفکی چرا حالا اگه به دختر دوستدار خشونت ما اینطور بگی میگه بذار بمیره به همین راحتی ای بابا مهری جون تا حالا سوار موتور نشده بودی من تمام بچگیمو موتور سواری کردم خداییش کسی وارد باشه و محتاط خیلی کیف میده سفره ی هفت سین زیبایی داشتی مهری جون امیدوارم که سالی زیبایی رو هم پیش رو داشته باشی ببووووووووووس مهراد جونو
مامان مهری
پاسخ
ممنون ریحانه جون. تو این فیلم های خارجی و یا بعضا ایرانی دیدی این بچه پول دارها ساعت نه شب میگن شب خیر ماما، شب بخیر بابا و میرن میخوابن.... احتمالا دلیل خواب بیموقع بچه های ما یا از خر پول نبودنه یا از اینکه ایران متولد شدن. قبلا هم سوار شدم البته فقط توی خارج از شهر.
مامان علی
22 فروردین 94 11:22
عزیزم شکسته نفسی کردی نوشته هات که خیلی خوبن. من برعکس شما عشقم نوشتن وانشا بود درهر زمینه ای .فقط این علم وثروته دردسر سازبود.خواهر خوب چیکار کنم از بچگی دلم پول میخاست وبوی پووووول. کلک چه تریپهای خوشملی واسه مهراد دست کردی.تیپ کابویی وهواداریش عالی بود.چقدر ماشالله خوشتیپه این پسری.
مامان مهری
پاسخ
ممنون از اعتماد به نفسی که بهم میدی. وای من از انشاء متنفر بودم. این دوگانگی بین علم و ثروت برای همه پیش میاد. هیچ کدوم از این تیپ ها رو من نزدم . مهراد می رفت تو اتاق با بچه ها بازی کنه یهو با تفنگ میومد بیرون و همه مهمون ها و صاحبخونه دوربین به دست میشدن. یا میرفت بازی کنه یهو با پرچم میومد بیرون. من فقط عکس گرفتم.
مامان علی
22 فروردین 94 12:17
بابا این خجالت پسرهای من وتو کار دسشون نده خوبه.باز مهراد جان فقط خجالته.پسرک من بغضم میکنه.اما مهری جون نمیدونم اخلاق مهراد بعد چند دقیقه چطور میشه.علی که تقریبا15 مین بد یخ که باز میشه میگیم کاش باز نمیشد چون فکش فعال میشه خواهر جان 1 اما اگه مشاوری جایی رفتی به منم بگو چون منم گریبان گیرمه این موضوع خواهر زستهای پای هفت سینشم خیلی خواستنیه عزیزم.خیلی ماهی فینگیلی اقا پلیسه اجازه با اون بی سیم چه جوری کار میکنن؟
مامان مهری
پاسخ
مهراد یخش هم که آب بشه خیلی تفاوت نمیکنه. فقط یکم بهتر میشه. آره فکر میکنم حتما باید برم مشاور. یه مشاور تو تهران میشناسم. بزار اگه اومدم بهت خبر میدم.مهراد علاوه بر خجالتی بود یکم هم ترسو و شاید هم محتاط است. دو روزه میبرمش پارک. یه کناری وامیسته و فقط چه ها رو نگاه میکنه. میترسه هل بدنش.
مامان علی
22 فروردین 94 12:22
وای مهری ما هم این تعطیلات علی جو گیر شده بود تادیروقت بیدار بود!ما ساعت 2 شب سال تحویل داشتیم جات خالی قرمه سبزی میخوردیم !فکر کنم استارت شب زنده داری زده شد واز اون ور تا ده یازده لالا خیلیم خوبه.شما طفلیا که در کل سال همش بیدارباشین وخسته عزیزم. مهری پازل وخودش تنهایی چیده؟خیلی عالیه ها موتور گفتی ودلم خواست.من و موتور خاطراتی داریم خواهر....یادم باشه بنویسم...برادر کوچیکم داشت وماهم میگرفتیم ازش دونفری وتایتانیک!!!!! از شوخی گذشته من عاشق موتورم...خیلیم عالی خوشحالم که تعطیلات حسابی خوش گذشته والبته 13 هم همینطور الهی همه روزهای سال وماهتون خوش باشین وتندرست
مامان مهری
پاسخ
الان اون پازل کوچیکه (سفیدرنگه ) فکر میکنم 30 تکه باشه رو خودش کامل بلده و 5 دقیقه ای میچینه. اون بزرگه رو هم جای اکثر تکه ها رو بلده ولی هنوز یه بار خودش بتنهایی نچیده. میدونی روش من چیه.اول کار کل پازل رونمیریزم زمین که گیج بشه. اول هر بار ده تا تیکه از جاهای مختلف پازل رو درمیارم و خودش میچینه بعد که یاد گرفت تعداد رو بیشتر میکنم تا کم کم خودش دوست داره که کل پازل رو خراب کنه. من چند شب ساعت یازده و نیم شب تازه برنج خیس کردم! ساعت یک و نیم غذا میخوردیم و تا ساعت ده هم لالا. موتور سواری برای ما هم خیلی جالبه و تقریبا هر سال 13 سوار میشیم. چند باری هم خودم تنهایی موتور دنده اتومات سوار شدم.
مامان علی
22 فروردین 94 12:55
برادرشوهرم منظورمه!من بیچاره که فقط یک داداش دارم و6 ماه یکبار میبینمش! راستش من با مشاور یکبار صحبت کردم .گفت باید اول از خودتون ورفتارتون شروع کنین ..ولی ما اصلا اونجور که اون میگفت نبودیم به هیچ وجه میگفت که جلوش اصلا نگین خجالتی یا میترسه و...یا قبل رخ داد یک ماجرا هی شرح ندین که بچه استرس بگیره..یا روش مانور ندین وحرکات خودتون خالی از استرس باشه و.. به نظرم خوب نبود حرفهای جناب مشاور واما علی هم همینطور که میگی یکم میترسه والبته همش از یک راه غیر معمول بریم استرس داره که به بیمارستا ن یا مطب منتهی نشه بچم.. والبته فامیل همسر بخصوص پدرش خیلی بهش توجه میکنن ومیخان بغلش کنن اینم فراریه وبه شدت مخالف امنیتش فقط پیش خودمه.باید خوب بررسی کنه بعد. اما امونش نمیدن اینم اشک واه وزاری و... بعد هم اماج حرفها که چه بچه ایه وترسو و...همونها که مشاور میگفت نباید بشنوه واین بچه دایم از زبون اونها میشنوه. مهری جون کاملا درباره مادر درکت میکنم منم خیلی وابسته مامانم.گاها میخاد بره سفر یا خودم وپیله میکنم بهشون یا همش میگم نرین پچرا میری.جاده وهوا خوب نیست.ارزش نداره و.... خدا همشون حفظ کنه وبرامون نگهشون داره بله این بود انشای ما!
مامان مهری
پاسخ
میدونی من هم تقریبا همه اینها رو میدونم و رعایت میکنم ولی مهراد چون کلا بچه آرومی هست . و این حرف های دیگران هم که بدترش میکنه. من به هر کی از نزدیکانم میرسم میگم که جلوی بچه نگین خجالتی. نگین ترسیده. تا برای بچه تو ذهنش جا نیافته که خجالتیه. هرچی فکر میکنم مهراد از اتاق تاریک تجربه بدی نداره ولی از اتاق تاریک میترسه.فعلا من فعلا بهش خیلی سخت نمیگیرم تاکم کم بر طرف بشه. فقط میخوام یه دوره ای بفرستم کلاس تا یکم اجتماعی تر بشه. مامان من پارسال رفته بود حج . من نمیزاشتم همسرم بره دانشگاه. آخه وقتی مامانم و همسرم نباشن میشینم گریه میکنم.
سمانه
22 فروردین 94 13:21
به به مهری خانوم بلاخره رضایت داد پست گذاشت ! من الان محو اون دار قالی هستم !تو چطور وقت می کتی دختر!
مامان مهری
پاسخ
قربون قدت برم من. اینجا خونه ما نیست. من از این هنرا ندارم. اگه وقت و جاش رو داشتم یه بوم میزاشتم و نقاشی میکردم.
سمانه
22 فروردین 94 13:23
واای پدر خودته؟ این شکارچی کوچولو رو نگا کن! به به چه سیزده بدری اکشنی! من یه بار با 104 رفتیم حرم چون اون خیابان شلوغ بود سوار موتور کرایه ای شدیم آی حال داد! بخصوص وقتی الکی خودتو به شوهرت بچسبونی که الکی مثلا نیوفتی
مامان مهری
پاسخ
آره عزیزم. بابامه. هول نکن . تنفنگش گلوله نداره. آفرین پس دکتر هم بعله. راست میگی واقعا حال میده. ولی ما از این شانس ها نداشتیم چون یکم باد بود مهراد وسط من و باباش نشست.
سمانه
22 فروردین 94 13:27
انشالله خدا پدر ومادر مهربونت رو سالم وسرحال نگه دار! چهره پدرت مهربونه وای مهراد جان چه مامان تنبلی تا ده میخوابید! من موافقم همون بهتر که صبحا میره سرکار وگرنه ............... من برعکس تو تا 2شب بیدار باشم نمی تونم بیشتر تا 9بخوابم گاهی احساس کمبود خواب می کنم
مامان مهری
پاسخ
مرسی عزیزم. خوشبختانه مهراد هم مثل خودم خوش خوابه. خانوم تنبل نیستم. فقط یکم خوش خوابم. اگه کار داشته باشم 6 صبح بیدارم. ولی وقتی تعطیله دوست دارم برم زیر پتو . آی تو این هوای بهار حال میده. مهرداد اوایل ازدواج از 6 صبح بیدار مینشست تا من بیدار شم ولی کم کم به راه آوردمش و الان دیگه تا 8 میخوابه.
مامان ریحانه
22 فروردین 94 13:51
میگم مهری جون سوتی و داری تو خط اول گفتم ملوان زبل تو خط بعدیش گفتم زبل خان خواهر ببخشید من همیشه اینا رو با هم اشتباه میکنم تازه کامنتمم یبار دیگه نخوندم و تاییدش کردم شرمنده
مامان مهری
پاسخ
اشکال نداره گلم. والا من اگه به جایی برسم که دو تا بچه داشتم و یکی شون هم وروجکی مثل نازنین باشه ،اسم خودم رو هم فراموش میکنم. فکر و خیال دو تابچه خیلی بیشتره.خدا قوت.
رومینا
22 فروردین 94 19:10
قربون این پسر مو فرفری بشم که اسلحه به دست شده دلم براتون تنگ شده بود مهری جون . ما امسال اولین سالی بود که سفر نرفتیم نه عید دیدنی رفتیم نه سفر هنوز خیلی جاها مونده . قزوینی ها میگن که تا 50 به در عیده تراکتور سواری هم حسابی حال میده هااااااااااا
مامان مهری
پاسخ
سلام. دل ما هم تنگ شده بود آره حالا حالا وقت دارین برای عید دیدنی. راستش یه بار تراکتور سوار شدم ولی خیلی تکون میده بهمین خاطر دیگه سوار نشدیم.
رومینا
22 فروردین 94 19:11
سفره هفت سینت چقدر زیباست مامان با سلیقه
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم به چشمای شما قشنگ میاد.
مامان ملی و کوروش
3 اردیبهشت 94 10:23
ببخشید انقدر دیر به وبتون سر میزنم شرمنده ام بخدااما لطف شما همیشه شامل حال ما بوده دوست مهربونم
مامان مهری
پاسخ
خواهش میکنم گلم. شما همیشه عزیزی. همین که بدونم شادین و خوشحال برای من کافیه.
مامان ملی و کوروش
3 اردیبهشت 94 10:24
نوروزتان پیروز هر روزتان نوروز
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم.