دیالوگ های مهرادی
مهراد 2 سال و 10 ماهه
در حال ماشین بازی
بابا مهرداد: مهراد گلی بیا یه بوس چسبونکی بده .
من : نمیدم
بابا مهرداد : بیا دیگه ...
من : جون مادرت نمیدم.
بابامهرداد :
*****
ظهر ، تو ماشین در حال برگشت از سرکار
مامان: مهراد امروز با رها بازی کردین ؟
من : آره
مامان : رها چی کار میکرد؟
من : شیطون بازی
مامان : شما چی کار میکردی ؟
من: ماشین بازی
*****
یه بعد ازظهر بهاری بعد از سه ساعتی خواب
من: مامان، ما نی نی نداریم !. بریم نی نی بخریم .
مامان مهری :
من : یه دختر بخریم ، یدونه اَم پسر ...
مامان مهری : حالا چه شکلی باشه ؟
من : یه دختر شکل مربع ، پسر شکل مثلث .
مامان مهری :
من : بعد پوشک بیاریم پوشکش کنیم.
*****
بعد ازشام ، دستا حلقه شده دور گردن مامان
من : شما دختر خوبی هستی.آفرین دختر گلم
مامان مهری : قربونت برم منشما هم پسر خیلی خوبی هستی.
من : عزیز دلم دوسِت دارم
مامان مهری : من هم دوست دارم عزیزدلم.
*****
موقع خواب ، سه نفری روی تخت
مامان : شبت بخیر گلم
من : شب شما هم بخیر. بابایی شب شما هم بخیر.
بابایی :شب شما هم بخیر پسرم. من شما رو خیلی دوست دارم.
من: من هم شما رو دوست دارم.
مامان : خواب های خوب ببینی
من : شما هم خوابای خوب ببینی.
*****
داخل آشپزخونه ، سبد گیره ها ریخته رو زمین
من : خاک بر سرم
مامان : خدا نکنه
*****
در حال گفتگوی تلفنی با بابایی
من: سَآآآآآم ، هسته نباشی.
بابایی : سلام پسرم ، خوبی ، شما هم خسته نباشی.
من: بابا چی خریدی؟؟؟
بابایی : چی دوست داری برات بخرم؟
من: هر چی دوست داری...
بابایی :
من: بابا زود بیا
*****
موقع دستشویی رفتن.
مامان مهری : مهرادم بریم دستشویی.؟
من : اجازه بده پازلم رو درست کنم، میام.
مامان:
*****
ساعت 3:30 بامداد ، من بی خواب و مامان خواب آلود.
من: مامان من گرسنه ام . غذا میخوام
مامان : پسرم بخواب فردا صبح بیدار میشیم صبحونه میخوریم.
من: آخه من غذا نخوردم ، غذا میخوام. یادته پریشب سیب زمینی سرخ کردی تو آشپزخونه خوردم.
(اشاره به شبی که بدون شام و زود خوابیده بودم و نصفه شب از زور گرسنگی بیدار شدم و مامانم مجبور به درست کردن شام شد. )
مامان : گلم تازه شام خوردیم که !. میخوای شیر بیارم؟
من: آره. یخ باشه.
*****
ساعت 7 صبح ، در حال خروج از خونه
مامان مهری : پسرم بدو بیا بغلم بریم.
من : مامان لُژ لب نزدی ؟؟؟
مامان : نه عزیزم.
من : برو بزن .
مامان : قربونت برم الان میخوام برم سر کار. وقتی میرم سر کار، رژ نمیزنم.
****
داخل دستشویی در حال پی پی کردن
مامان : پسرم یکم دیگه زور بزن بزار باز هم بیاد.
من در حال اشاره به آنچه خارج شده : ببین باباش اومده، مامانش اومده ، پسرشون هم اومده ، نی نی و مادرجونش هم فردا میاد....
مامان :
*****
مامانم در حال کلافه گی فردا ناهار چی بزارم؟؟؟
مامان : مهراد شما بگو ناهار چی بزارم؟ چی دوست داری ؟
من : هرچی دوست داری.
مامان :
و گاهی هم برای دلخوشی مامانم میگم کوکوسبزی یا کتلت.
*****
داخل ماشین در حال مرور روزانه ها
مامان : مهرادم امروز چی کار کردین؟
من : رها رو شیشه کثافت کاری کرد.
مامان: یعنی چی ؟
من: رها دستاش رو کثیف به شیشه زد. مادرجون اومد دستمال کشید. تمیز شد.
مامان:
*****
من و مادر جون داخل حموم
من : مادر جون من میزنم ، شما بی اَقص..
مادر جون: شما هم برقص
من : نَـــــــه ، دخترا می اَقصَن.
مادر جون :
و دقایقی بعد
من : مادرجون موهامو شامپو زدی بگو چشامو نگه دارم.
*****
من و مادر جون توی کوچه کنار یه وانت پارک شده
مادرجون : بیا بغلم بزارمت پشت وانت.
من: نه مادر جون، منو می بره بیچاره میشم. دیگه مامان ، بابا ندارم.
*****
من و مادر جون و رها در حال هواخوری
من : رها نرو ، رها گفــــــــــــــتم نرووووووووو
رها: درحال دویدن
من: رها گربه میاد میخوردِت هاااااااااا.....
مادر جون :
*****
موقع بازی
من : چاکریم، مخلص اَم، در خدمتیم ، عذر میخوام، سپاسگذارم...
مامانم : ذوق مرگ
موقع صحبت کردن
من : اعصابمو خورد نکن ، بیچاره ام کردی ، ای بابا برو دیگه و....
مامانم :
*****
من و مادرجون
من: (بی بی سی) مامان مهری النگو خرید .
مادر جون : ببین من النگو ندارم. برای من هم النگو میخری.
من : پول ندارم.
مادر جون : از بابا مهرداد پول بگیریم بریم بخریم .
من : بابای من پول نداره ، باباجون بخره.
*****
من : بابا اونی که تو ماشین باهاش حرف میزدی کی بود؟
بابایی ؟ دوستم بود
من: اسمش چی بود؟
بابایی : فرهاد
من : چی میگفت ؟
بابایی : کار داشت.
من : این که الان زنگ زد رفتی تو اتاق کی بود ؟
بابایی : عمو مجید بود.
من : چی میگفت...
بابایی :
*****
در حال درست کردن پازل
مامان : مهرادم این تیکه جاش کجاست؟
من : بزار ببینم..... آها اینجاست ..... موفق شدم.
مامان : آفرین پسر گلم
*****
ساعت 8 صبح خونه مادرجون ، مادر جون مثلاً خوابیده و من بیدار باش
من : مادر جون پاشو
مادر جون :
من : مادر جون اکرم پاشو چشماتو باز کن....
مادر جون :
من :مادرجون پاشو ببین من اومدمااااااا، چشماتو باز کن
مادر جون :
*****
من تو مطب دکتر ، دراز کشیده روی تخت.
آقای دکتر : موهاتو به من میدی
من : نه
آقای دکتر : ببین من مو ندارم
من : برو از فروشگاه بخر.
و دوباره من : من هم لوازم پزشکی داااااااارم. خونمونه.
*****
توی ماشین در حال صحبت
مامان مهری : اِه مهراد کامیونَ رو ببین!!!!!!!! (با کلی ذوق )
من : بله ، خودم دیدم. (در کمال خونسردی )
مامان مهری :
*****
بعد از دستشویی در حال گریه
مامان : چی شده؟؟؟؟؟
من : آخه من که جیش نداشتم ! چرا رفتیم دستشویی؟؟؟
مامان : عزیزم همین الان با هم رفتیم دستشویی و جیش کردی دیگه !
من : آخه الان تشنه ام میشه.دوست ندارم.
مامان مهری : هَنگ کرده