سه سالم شد
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست
و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلاد تو معراج دستهای من است
وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم ...
امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم
که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .
تولدت مبارک
سلام.
یه چند روزی از تولدم داره میگذره ولی این مامان من اصلاً حس نوشتن نداره .
آخه میدونین کلی زحمت کشید کیک درست کرد ولی من استقبال نکردم و حتی یه دونه عکس هم با کیک نگرفتم و برای هیچ کدوم از مراسمات تولد هم همکاری نکردم و حالش خیلی گرفته شد
خوب شما بگید الان بیاد عکس چی رو بزاره اینجا ؟ از چی بگه ؟
بگه از اینکه اصلا از فاصله یه متری کیک هم رد نشدم!
بگه از اینکه وسط مجلس بخاطر کادوهام کلی گریه کردم و همه رو جمع کردیم و گذاشتیم توی ماشین.!
بگه از اینکه کلی نق و نق کردم و اصلاً اون مهراد همیشگی نبودم.!
بجاش مامانم میگه خدا روشکر که تولد خیلی مفصل نگرفتیم ....
میگه دیگه از این به بعد به بهانه فلان و فلان ... ماهگی و هی چپ و راست از کیک و شمع خبری نیست تا حداقل تو روز تولد از دیدن کیک و شمع یه ذوقی از خودم بروز بدم.
میگه خستگی تو تنم مونده
حالا شما هم ببخشید اگه این پست اونی نشد که انتظارش رو داشتین.
این شما و این هم تنها عکسی که از من و کیک موجوده. به جون خودم تنها عسکه !!!!!!
خوب چه میشه کرد دیگه ، بچگیه و هزار جور.....
بریم سراغ کیک هایی که مامانم پخته بود و به غیر از من که لب نزدم، همه از طعم اش تعریف کردن.
امسال دو تا مراسم تولد خیلی ساده و مختصر داشتیم یکی تو خونه مون بهمراه خانواده بابایی با کیک ماشین ( همونی که ماه پیش مامانم قصد داشت درست کنه.)
ماشینه فقط یکم صافکاری لازم داشت !
این هم ژله رولی، این ژله از اونهایی بود که تا حالا مامانم چندین بار درستیده بود و با شکست مواجه شده بود. به همین خاطر به عنوان یه کار که از پسش بر نیومده بود ، بشدت رو اعصابش بود. و حالا درست کردنش مثل یه پیروزی بود براش.
دومین تولد هم توی پارک و به همراه خانواده مامانی برگزار شد با کیک خرگوشی مامان پز و سالا الویه و دسر.
کادو های امسال من هم یه ماشین کنترلی ، ماشین قرمز ، پیکان فلزی ، یه کامیون زباله ، موتورچوبی ، 2 دست لباس و 200 هزار تومن پول بود...
نکته1 :ببخشید دیگه ، چون عکسی از مراسم نبود مامانم مجبور شد عکس کارهای خودشو بزاره شبیه وبلاگ های آشپزی شد!
نکته2 :این روزها مامانم داره از دیدن ماشین و کارتن مک کوئین دچار میشه.
نکته3 : درسته که من اصلاً همکاری نکردم ولی از اون جایی که خانواده خیلی سخت نگرفتن ، خوش گذشت.
نکته 4 : طبق گزارشات چکاپ سه سالگی مرکز بهداشت ،بنده در حال حاضر یه متر ام و 14/5 کیلو هم وزنمه.
اما همون جور که تو پست قبلی هم اشاره کردم، آمار متولدین خردادی فامیل افزایش یافته. تولد یکسالگی هلنا هم توی تعطیلات خرداد با دو روز تاخیر برگزار شد.
هلنا دختر خاله مامانم (با سی سال اختلاف سنی ناقابل )
و اما این هم یه عکس از دیروز و بامیه هایی که مامانم درست کرد برای اینکه بگیم ما هم هستیم ....
باوجود اینکه اولین بار بود ولی طعمشون خیلی عالی شده بود.
اگه اندک ذوقی در این زمینه دارین پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنید.
دلهاتون شاد و سفره های افطارتون پر برکت
التماس دعا
و در پایان .....
یه خود زنی بدون شرح !