این روزهای مهراد
دیالوگ های مهرادی :
موقعیت : روی تخت و قبل از خواب
مهراد خان : مامان چیشاتو ببینم ....
مامان مهری :
مهراد : (چند لحظه تامل و تفکر ) ، مامان چیشات شکسته
مامان مهری : چرا عزیزم ؟
مهراد : اشاره به مویرگ های داخل چشم (ببین مامان شکسته ، قیمِز شده )
مامان مهری :
******
موقعیت : نشسته کنار هم در حال صحبت
مهراد : مامان مهری هیچ وقت اعصابتو خود نکن. من خیلی نالاحت میشم
مامان مهری : روی ابرا
******
موقعیت : در حال خوابیم و بابا مهرداد از شدت خستگی پشتش رو کرده و خوابش برده
مهراد : مامان من خیلی ناراحت میشم بابایی پشتش رو میکنه.
مامان مهری : عزیزم بابایی خسته بود خوابیده.
مهراد : مامان من یه چیزی رو فهمیدم.! من به بابا احتماد ندارم. من به شما احتماد دارم!!!!
مامان مهری : اعتماد!!!!!
******
موقعیت : بعد از کمی صحبت و رفتن به دستشویی با زور
مهراد : چه مامان بدجنسی دارَرررررَم من
مامان مهری :
******
موقعیت :تو خیابون پا به پای مامانم برای خرید پارچه و سایر ملزومات دوخت لباس
مامان مهری : پسرم بیا بریم برای عروسی عمو ، مامان لباس بخره.
مهراد : مامان مهری بریم دامن بخر ، من پولشو به آقاهه بدم
******
موقعیت : مامان در آشپزخونه و مهراد داخل اتاق
مهراد : مامان مهری بیا
مامان مهری : چشم عزیزم
مهراد : مامان مهری صد بار گفتم بیا تو اتاق من ، نیومدی
و تکرار همین ماجرا وقتی بابا مهرداد شب از سر کار میاد.
مهراد : بابا مهرداد بیا من یه چیزی رو برات توضیح بدم.من صد بار به مامان مهری گفتم بیا اتاقم نیومد!
******
جدیداً کلمه چیزی رو خیلی استفاده میکنم.وقتی گرسنه میشم یا مطلبی رو میخوام تعریف کنم و یا
مامان مهری یه شیری ،چیزی میدی من بخورم.
مامان مهری یه وانتی ، چیزی برام میخری؟
مامان مهری بیا یه چیزی برات توضیح بدم !
******
موقعیت : یه لیوان آب رو از یخچال گرفتم و خوردم. توجیه برای لیوان دوم ، رو به بابا مهرداد
مهراد : بابایی این آبه غیرت نداشت ، یه لیوان آب هَخ (یخ) برام میاری ؟
بابامهرداد : !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
******
بعد از کلی قسم و آیه و ناز کشیدن مامان مهری میگه بیا بریم دستشویی...
مهراد : بگو پسرم ، جون مادرت بیا بریم دستشویی
مامان مهری : مهراد پسرم جون مادرت بیا بریم دستشویی
مهراد : بگو جون بابات بیا بریم دستشویی
مامان مهری : جون بابات بیا بریم دستشویی. !!!!!!!!!!!!
مهراد : خرامان به سمت دستشویی
******
بعد از کلی اصرار از طرف مامان مهری لباسم رو پوشیدم و کمی هم دلخور از اینکه چرا به من اجازه نداده بدون شورت باشم.
من : بابایی بیا یه چیزی رو بگم . من فهمیدم مامان مهری زندگی منو خراب کرده.
بابا مهرداد: !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی مامان مهری بعد از گفتن این جمله نمیدونست گریه کنه ، بخنده ، لهم کنه ، بخوره منو یا خونسرد باشه....
******
نازنین زهرا از طبقه بالا دو تا بستنی آورد ،داد و رفت.
بعد از چند دقیقه....
مامان مهری مگه نازنین زهیا با من گَهر (قهر) بود نیومد باهام بازی کنه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
******
موقعیت : مامان مهری دراز کشیده و بابا مهرداد داره موهای مامان مهری رو اتو میکنه
مهراد :
مهراد بعد از چند دقیقه : بابا مهرداد داری چی کار میکنی ؟ !!! مامان مهری موهات میسوزه ها. دردت نمیاد؟
بابا مهرداد : دارم موهای مامان رو اتو میکنم
مهراد : مگه مامان مهری پارچه است !؟!؟
******
این روزها هر روز صبح یه برنامه جدید داریم.
مهراد : مادر جون پمادی، چیزی داری بزنی پای من
مائر جون : چی شده گلم؟
مهراد: بابا مهرداد کولر رو روشن کرد ، پاهای من درد گرفت.
و روز دیگه ...
مهراد : مادر جون پیشونی منو میمالی ؟
مادر جون : چرا؟
مهراد : به بابام گفتم کولر رو روشن نکن ها. گوش نکرد. پیشونیم درد میاد.!
حالا گناه ما این بود که یه بار به آقا گفتیم روبروی باد کولر نخواب ، پاهات درد میگیره.
******
مهراد : ماااامااااان مهیییییییی
مهراد : مامان مِهییییی
مامان مهری : جانم پسرم....
مهراد : مامان مهیی پس جوابت کو؟؟؟؟؟ (یعنی چرا جواب نمیدی) جوابتو بده به من.
******
مامان مهری نشسته و حسابی توی فکره
مهراد : مامان مِهیی به چی بفکر میکنی؟؟؟
مامان مهری : غرق در شادی از اینکه پسرکش معنی فکر و تو فکر بودن رو میفهمه.
******
سناریوی هر شب ما موقع خواب
مهراد: مامان دلم برای مادرجون اکرم تنگ شده. مامان وقتی شما و بابایی میرین سر کار ، من میرم خونه مادر جون اکرم صالحی اینا ... دلم برای شما تنگ میشه.
******
دیالوگ جدید مهراد بعد عروسی عمو میلاد
مامان مهری ایشاله عروسیمون باشه!!!!
******
جدیداً دو دوست خیالی دنیا و دانیال گهگاهی همبازی های من میشن. جالب اینجاست که مادرم هرچی فکر میکنه یادش نمیاد ما همچین اسامی رو تو اقوام و آشنایان داشته باشیم.
******
مهراد : مادر جون اکرم صالحی زنگ بزن دایی، رها رو بیاره اینجا . من دیگه با رها دوستم. (البته هنوز رها ، اَکا تلفظ میشه.)
******
خصوصیات مهرادی :
1 ) دو حالت دارم 100 و صفر .....
یعنی چی ؟یعنی این . یعنی اینکه گاهی آنچنان مودب و لفظ قلم حرف میزنم که اطرافیان شرمنده میشن. نمونه اش همین چند روز پیش که خاله سحر داشت بهم عصرونه میداد . گفتم خاله سحر من خیلی شرمنده شما شدم داری بهم گذا (غذا ) میدی.! خدایی خاله سحر هم شرمنده این ادبم شده بود.....
گاهی هم آنچنان بی ادب حرف میزنم و الفاظ بد به زبون میارم که باز هم دیگران بخصوص مادر و پدرم شرمنده میشن.
2) کلاً به حالت جیغ جیغ و با صدای بلند حرف میزنم هرچه قدر هم مامان و بابام میگن آروم.... گوش من اصلا بدهکار نیست.
3) " من خیلی عذر خواهی می کنم که به شما حرف بد زدم" این جمله ای هست که بعد از به زبان آوردن حرفهای بد و یا انجام کار بد میگم .
******
نقاشی های مهرادی :
این روزها علاقه شدیدی به نقاشی در من شکل گرفته اون هم با ماژیک....
دیگه کتاب ، ماشین ، فرش و حتی لب تاپ از دست من و ماژیک هام در امان نیستن.
در ضمن بین ماژیک ها علاقه زیادی به رنگ سبز دارم و معمولا اولین ماژیکی که دست میگیرم سبزه ....
تفکیک جنسیتی به ماژیک های من هم نفوذ کرده! بطوریکه اگه مامانم بخواد نقاشی بکشه سریعاً ماژیک صورتی رو تو دستش جا میدم
این ها هم نمونه هایی از نقاشی و رنگ آمیزی های من...
شاید انتخاب رنگ در این نقاشی درست نباشه ولی دقتی که در رنگ آمیزی خالهای بدن زرافه به خرج داده شده برای مادرم جالبه
و در این نقاشی هم چشم و پاهای فیل
یه سبکی از رنگ آمیزی هم هست که تموم قسمت ها رو یه دست رنگ میکنم. عین این قطاره...
و اما تشخیص درست رنگهای کیک طبق نمونه. (خطوط سبز رنگ بعداً به نقاشی اضافه شده)
و این هم رنگ آمیزی ماشین
و رنگ کردن جرثقیل
جدیت در نقاشی و صف ماشین ها برای رنگ شدن....!
یه خنده زورکی برای عکاس
گربه های مهرادی :
اواخر ماه مبارک رمضان بود که ما متوجه شدیم 4 بچه گربه توی حیاطمون زندگی میکنن. برای مامان من وجود یه گربه هم زیاده چه برسه به 4 تا . ولی لذت غذا خوردن گربه ها و بازیشون باعث شده که مامان من بهشون علاقه مند بشه و گاهی غذایی رو که برای من نگه داشته بده به گربه ها
ا
گربه های ماکارونی خور! خدایی مامانم خوب گربه هایی بار آورده . حتی برنج و میرزاقاسمی هم خوردن.!!!!!
وجود این گربه ها یه مزیتی که داره دیگه حتی یه قاشق غذا هم دور ریخته نمیشه.
در آخر هم پسرکی با دست های ماژیکی که این روزها مستقل شده و روی تختش میخوابه
خیلی ممنون که این پست رو هم تا انتها همراه ما بودی بویژه شما دوست عزیزی که توی این مدتی که ما نبودیم جویای احوال ما شدی.
امیدوارم بتونیم قدردان حضور گرمتون باشیم