گل عشق ما مهرادگل عشق ما مهراد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
میوه زندگی ما مهرا میوه زندگی ما مهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مهراد لبخند زیبای خدا

شکرپاره های کودکی

1394/11/27 13:18
نویسنده : مامان مهری
746 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم ، عمرم

من و بابایی عاشق وقتی هایی هستیم که داری برای خودت بازی میکنی و با خودت حرف می زنی. انگار توی دنیای دیگه ای....

نیم ساعتی هست که دارم نگاهت می کنم...

اسکیپر ....

شما دونفر برین،موفق باشین....

دوست من بیا .....

این مشکل من نیست...!

بزار کمکت کنم.....

سرعت عمل زیاد، زود باشین.....

اینجا آتیش گرفته! صدای گریه الکی و هزار تا جمله دیگه که با خودت رد و بدل میکنی ...

سیر نمی شم از نگاه کردنت ،

سیر نمی شم از دیدن عکس های کودکانه هات ،هیچ وقت رنگ تکرار نمی گیرن.

همیشه شادباشی دلبندم محبت

 

بعد از مدت ها که اصلاً بروی پازل هات نگاه هم نکرده بودم و مادرم تقریباً جمع شون کرده بود تا وقتی دیگر که دوباره جذاب بشن،  پازل مک کوئین دوباره چند روزی محبوب دلم شد... 

 

مامانم چند روز پیش سری هواپیماهای داستی و دوستانش رو توی یه مغازه دید و کلی هم ذوق کرد. خیلی دوست داشت که بخره. ولی جلوی خودشو گرفت هم بخاطر انفجار غریب الوقوع اتاقم از اسباب بازی و همین که می خواست خلاقیت داشته باشم و با همین گیره های لباس هم بتونم بازی کنم و هر بار یه مدل هواپیمای جدید بسازم، البته تا حدودی هم موفق شد و الان خودم یادگرفتم که چطوری با گیره ها هواپیما بسازم و هربار هم یه مدل جدیدش رو درست میکنم.

این هم چند عکس از کودکی غرق در هواپیما بازی
 
 
 
 
 
 
و این هم هواپیماهایی که خودم درست کردم.
 
قبلاً چند تا عکس از چیدمان ماشین ها حین بازی بصورت مربع و با مرکزیت یه ماشین گذاشته بودیم. حالا این هم ورژن جدیدش با هواپیما و گیره های های خونه مادرجون اینا. فکر کنم هواپیما ها در حال مشورت در مورد موضوعی مهم اند.

 

 
یه نکته جالب : شما به اون پروانه ای که جلوی هواپیما یا بالای هلی کوپتر هاست چی میگین ؟؟؟؟ پروانه یا ملخ ....
ما میگیم کوت کوت خندونک مثلاً داستی یه هواپیماست که جلوش کوت کوت داره.
تازه به کاپوت ماشین هم میگیم کُمپُت .
 
هر وسیله هرچند ساده میتونه توی ذهن خلاق یه کودک شبیه اسباب بازی مورد علاقه اش بشه، مثل این گیره کاغذ که الان دیگه یه هواپیمای جنگی محسوب میشه....
 
 
 
 
این هم تونل و پمپ بنزین من که ایده اولیه اش رو از وبلاگ دوست عزیزم آیدین جون گرفتیم. بعد از مدت ها که بدلیل نیت ساخت تونل سکوت کلاً هرگونه جعبه خالی کمیاب شده بود ، بلاخره یه جعبه کوچیک پیدا شد و ما هم صاحب این مجموعه شدیم.راضیآرام
 
پیکان من در حال بنزین زدن....
 
 
 
این هم پنهان شدن یه پسر بچه سه ساله در بازی قائم موشک.خندونک
 
 
 
واین ، رختخواب های جدیدم که مادرجون اکرم برام دوخته ...
 
 
 
و کلاه و شالی که امسال برام بافته.
 
 
 
 
این هم جدیدترین سوغاتی من که عمو محمد از ترکیه برام آورده....
بیخود نیست که عمو محمد همون عموییه که خیلی دوست اش دارم.خندونک
 
 
یه خبر خوب :
از اول بهمن ماه بصورت کاملاً انحاری  وظیفه خطیر غذا خوردن به خودم سپرده شدخسته . این اولین وعده غذایی که بصورت کاملا مستقل خورده میشه. البته قرمه سبزی بودن غذا در انجام این پروژه از مهم ترین عوامل بود. این روزها قرمه سبزی غذای محبوب منه درست مثل یک مرررررد اصیل ایرانی!!!
فقط یه عیبی که غذا خوردن من داره اینه که باید تلویزیون روشن باشه.
 
 
 
 
این هم یه شب دیگه که مامانم غذا رو این شکلی تزئین کرده بود تا مورد استقبال افتد....
 
و یه نگاه عمیق به غذا
 
 
 
 
 
 
خدا رو شکر خوشمزه بود...
 
حالا همراه شما تعدادی از  مکالمات این روزهامون رو مرور و ثبت میکنیم.
 
روی تخت دارم با خودم بازی میکنم و حرف می زنم و مامان هم داره لباس های تمیز خشک شده رو جمع میکنه 
که یهویی مامان میگه مهراد چی گفتی پسرم؟!!!!
من : ان شاله خدای مهربون همه مریض ها رو شفا بده.
مامان مهری خودشو می اندازه روی تخت و میگه  آخ من غش کردم ، ضعف رفتم از این شیرین زبونی هات. 
حالا شما اینو داشته باشین که این غش کردن خودش شده سوژه 
دو روز بعد .....
مامان الان گفتم خدا همه مریض ها رو شفا بده ... 
غش کن دیگه !!!!!  چرا پس غش نمی کنی ؟؟؟؟
یه ماه بعد....
موقع خواب مامان مهری میگه پسرم قبل خواب یه دعای خوب بکن...
بگو خدا یا شکرت.
بگو خدایا همه مریض ها رو شفا بده......
مهراد : آخه مامان من بگم که تو غش می کنی.گیج
مامان مهری :کچل
یه همچین پسری هستیم ما....
خنده
 
مامان مهری : پسرم یه لیوان آب برام میاری؟
دوان دوان بسمت آشپزخونه و لیوان آب  بدست بر می گردم
مامان مهری : خیلی ممنون  عزیزم
من : خواهش میکنم امکان وظیفه بود. بعله امکان وظیفه ! همون انجام وظیفه.خندونک
بوس
یه نفس عمیق که می کشی بدجور بوی عید میاد....
البته اگه هوا آلوده نباشه.
امیدوارم سال 94 رو بخوبی تموم کنید.
 
محبتدوستون داریممحبت
 
 
 
پسندها (5)

نظرات (3)

مریم مامان آیدین
27 بهمن 94 18:17
سلااام مهری جووونم واااای چه پست خوووشمزه ای ای به قربون این پسرک شیرین زبوووووونت وووییی...مهری کااااملا حستون رو از اون دیالوگهای حین بازی درک میکنم...یعنی عمییییقا میفهمم...و نوووش جونتون این شیرینی ها غذا خوردنش رو بگووووآفرییین...هزار ماشلا به پسرکمون...کارت درباره شروع با قرمه سبزی و اون فینگرفود خوووشگل عالی بود آیدین هم جلوی تی وی فقط غذا میخورد...الانم عادت شده ولی بدون تی وی هم الان شده که بخوره...ولی اون موقع ها اصصلا عجب تونل و پمپ بنزین و از اونا بهتر عجب هواپیماهاییی من عااااشق این شبیه سازی ها و خلاقیت هام دست مامان جون درد نکنه...واااای من با اون رختخواب ذوق مرگ شدم مهراد ببین چه حااالی کرده...کلاه و شال هم عااالی حالا مهری جون زیاد غش نکن خوب ذوق بچه رو کور کردیخیییلی خوشمزه ست به خدا.....خیییلی ببوسش و خدا حفطش کنه الهی...راستی کادوی عمو هم عالی...مبارکش باشه و خوووش به حااالش
مامان مهری
پاسخ
سلام مریم جون. ممنون عزیزم از کامنت سراسر انرژیت. همیشه حرفهات برام دلگرم کننده بوده. خوشحالم که آیدین جون بدون تی وی هم غذا میخوره.فداش بشم من.امیدوارم کردی. وقتی که مامان پارچه رختخواب مک کوئین رو به مهراد نشون داد دو روز تموم به هرکی میرسید نشونش میداد و تک تک ماشین ها رو معرفی میکرد. والا من فقط یه بار غش کردم ولی این پسر ول کن نیست.!!!! کادوی عموش برای بالای 6 ساله و فعلا چند روزی گذاشتم جلو چشمش . ولی بعد باید یهویی غیب بشه... می خوام سه سال دیگه که خواست بازی کنه براش تازگی داشته باشه.
سمانه
28 بهمن 94 12:39
اولا موافقم اتاقش داره می ترکه 2احسنت چه خلاقیتی (هواپیمای گیره ی و تونل) 3 ایول چه مادر ومادربزرگ هنرمندی .دست مهری رو سر سمانه 4چه خوب جز به جز خاطراتشو می نویسی 5چه دقتی تو بازی داره....بچه ی دقیقی هست ماشالا 6.مهری خانوم بچه رو بدعادت نکن جلوی تی وی غذا بخوره 7.خواهش می کنم این کامنت طولانی من امکان وظیف بود
مامان مهری
پاسخ
سلام سمان جون. 1 . تازه 6 ماه پیش نصف وسایل هاشو که فعلا به سن اش نمی خورد جمع کردم. 2.ممنون عزیزم. 3.خواهش گلم. بجاش شما یه ورزشکار حرفه ای هستی و من یه تنبل.... 4.گاهی فکر میکنم ، مهراد بزرگ شه اصلا حوصله اش نمیکشه اینا رو بخونه ولی دوباره میگم اشکالی نداره من برای دل خودم مینویسم. 5.بعضی وقت ها این دقت اش کفر آدمو در میاره. 6.میدونم ولی تو بگو چه کنم؟ 7. 8.
مامان رویا
30 بهمن 94 10:36
سلام دوست من... ایده تونل ماشینها را خیلی دوست داشتم حتما ما هم درست می کنیم...در مورد استقلال در غذا خوردن هم یکی از دغدغه های منه و منم باید از جایی شروع کنم... و در نهایت هم این پسر شیرین زبون را ببوس ...امیدوارم پایان سال خوبی داشته باشید و با یک کوله بار از خاطرات قشنگ وارد سال جدید بشید...
مامان مهری
پاسخ
سلام رویا جون. خوبین ؟ آره فکر خوبیه حتما کیاراد جون هم خوشش میاد. مشکل من با مهراد اینه که اصلا به غذا میلی نداره. یعنی خیلی گرسنه اش نمیشه. یه بار گذاشتم به حال خودش تا ساعت 6.5 هم ناهار نخورد.و آخرش خودم نشستم کنارش و نلویزیون رو هم روشن کردم تا خورد. ممنون عزیزم. امیدوارم شما هم خونه تکونی خوبی داشته باشی و تو سال 95 به هرچی می خوای برسی.