پسرم ، عمرم
من و بابایی عاشق وقتی هایی هستیم که داری برای خودت بازی میکنی و با خودت حرف می زنی. انگار توی دنیای دیگه ای....
نیم ساعتی هست که دارم نگاهت می کنم...
اسکیپر ....
شما دونفر برین،موفق باشین....
دوست من بیا .....
این مشکل من نیست...!
بزار کمکت کنم.....
سرعت عمل زیاد، زود باشین.....
اینجا آتیش گرفته! صدای گریه الکی و هزار تا جمله دیگه که با خودت رد و بدل میکنی ...
سیر نمی شم از نگاه کردنت ،
سیر نمی شم از دیدن عکس های کودکانه هات ،هیچ وقت رنگ تکرار نمی گیرن.
همیشه شادباشی دلبندم
بعد از مدت ها که اصلاً بروی پازل هات نگاه هم نکرده بودم و مادرم تقریباً جمع شون کرده بود تا وقتی دیگر که دوباره جذاب بشن، پازل مک کوئین دوباره چند روزی محبوب دلم شد...
مامانم چند روز پیش سری هواپیماهای داستی و دوستانش رو توی یه مغازه دید و کلی هم ذوق کرد. خیلی دوست داشت که بخره. ولی جلوی خودشو گرفت هم بخاطر انفجار غریب الوقوع اتاقم از اسباب بازی و همین که می خواست خلاقیت داشته باشم و با همین گیره های لباس هم بتونم بازی کنم و هر بار یه مدل هواپیمای جدید بسازم، البته تا حدودی هم موفق شد و الان خودم یادگرفتم که چطوری با گیره ها هواپیما بسازم و هربار هم یه مدل جدیدش رو درست میکنم.
این هم چند عکس از کودکی غرق در هواپیما بازی
و این هم هواپیماهایی که خودم درست کردم.
قبلاً چند تا عکس از چیدمان ماشین ها حین بازی بصورت مربع و با مرکزیت یه ماشین گذاشته بودیم. حالا این هم ورژن جدیدش با هواپیما و گیره های های خونه مادرجون اینا. فکر کنم هواپیما ها در حال مشورت در مورد موضوعی مهم اند.
یه نکته جالب : شما به اون پروانه ای که جلوی هواپیما یا بالای هلی کوپتر هاست چی میگین ؟؟؟؟ پروانه یا ملخ ....
ما میگیم کوت کوت مثلاً داستی یه هواپیماست که جلوش کوت کوت داره.
تازه به کاپوت ماشین هم میگیم کُمپُت .
هر وسیله هرچند ساده میتونه توی ذهن خلاق یه کودک شبیه اسباب بازی مورد علاقه اش بشه، مثل این گیره کاغذ که الان دیگه یه هواپیمای جنگی محسوب میشه....
این هم تونل و پمپ بنزین من که ایده اولیه اش رو از وبلاگ دوست عزیزم آیدین جون گرفتیم. بعد از مدت ها که بدلیل نیت ساخت تونل کلاً هرگونه جعبه خالی کمیاب شده بود ، بلاخره یه جعبه کوچیک پیدا شد و ما هم صاحب این مجموعه شدیم.
پیکان من در حال بنزین زدن....
این هم پنهان شدن یه پسر بچه سه ساله در بازی قائم موشک.
واین ، رختخواب های جدیدم که مادرجون اکرم برام دوخته ...
و کلاه و شالی که امسال برام بافته.
این هم جدیدترین سوغاتی من که عمو محمد از ترکیه برام آورده....
بیخود نیست که عمو محمد همون عموییه که خیلی دوست اش دارم.
یه خبر خوب :
از اول بهمن ماه بصورت کاملاً انحاری وظیفه خطیر غذا خوردن به خودم سپرده شد . این اولین وعده غذایی که بصورت کاملا مستقل خورده میشه. البته قرمه سبزی بودن غذا در انجام این پروژه از مهم ترین عوامل بود. این روزها قرمه سبزی غذای محبوب منه درست مثل یک مرررررد اصیل ایرانی!!!
فقط یه عیبی که غذا خوردن من داره اینه که باید تلویزیون روشن باشه.
این هم یه شب دیگه که مامانم غذا رو این شکلی تزئین کرده بود تا مورد استقبال افتد....
و یه نگاه عمیق به غذا
خدا رو شکر خوشمزه بود...
حالا همراه شما تعدادی از مکالمات این روزهامون رو مرور و ثبت میکنیم.
روی تخت دارم با خودم بازی میکنم و حرف می زنم و مامان هم داره لباس های تمیز خشک شده رو جمع میکنه
که یهویی مامان میگه مهراد چی گفتی پسرم؟!!!!
من : ان شاله خدای مهربون همه مریض ها رو شفا بده.
مامان مهری خودشو می اندازه روی تخت و میگه آخ من غش کردم ، ضعف رفتم از این شیرین زبونی هات.
حالا شما اینو داشته باشین که این غش کردن خودش شده سوژه
دو روز بعد .....
مامان الان گفتم خدا همه مریض ها رو شفا بده ...
غش کن دیگه !!!!! چرا پس غش نمی کنی ؟؟؟؟
یه ماه بعد....
موقع خواب مامان مهری میگه پسرم قبل خواب یه دعای خوب بکن...
بگو خدا یا شکرت.
بگو خدایا همه مریض ها رو شفا بده......
مهراد : آخه مامان من بگم که تو غش می کنی.
مامان مهری :
یه همچین پسری هستیم ما....
مامان مهری : پسرم یه لیوان آب برام میاری؟
دوان دوان بسمت آشپزخونه و لیوان آب بدست بر می گردم
مامان مهری : خیلی ممنون عزیزم
من : خواهش میکنم امکان وظیفه بود. بعله امکان وظیفه ! همون انجام وظیفه.
یه نفس عمیق که می کشی بدجور بوی عید میاد....
البته اگه هوا آلوده نباشه.
امیدوارم سال 94 رو بخوبی تموم کنید.
دوستون داریم