یه دختر، یه خواهر
سلاااااااااااام به همگی امروز می خوام از خانوم کوچولویی بنویسم که قراره اسفند ماه به دنیا بیاد. خیلی خیلی خوشحالم که مهراد صاحب یه خواهر میشه ، بنظرم خواهر یکی از اون افرادیه که تو زندگی هر کسی لازمه، هرچند که منو و بابا مهرداد هر دو از این نعمت محروم بودیم . این یکی از اون حسرت هاییه که به شخصه همیشه تو زندگی داشتم و دارم. مخصوصاً الان که متاهلم . بعضی روزها واقعا دوست دارم یکی باشه که با هم حرف بزنیم و درددل کنیم. یکی به غیر مادرم که وقتی مشکلی دارم بهش بگم و نگران ناراحتی اش هم نباشم. خدا داند..... شاید قراره همین خانوم کوچولو یه روزی بشه همراه من، غمخوار من و یه خواهر مهربون برای مهراد...
خواهر و برادری عالم قشنگیه...
هیچ وقت یادم نمیره اولین باری رو که داداشم رفته بود اردوی مدرسه و من برای سه روز ندیدمش، چقدر گریه کردم براش و اولین سوغاتی رو که هم که برادرم برام خریده بود...
هیچ وقت فراموش نمی کنم که برادرم همیشه پشتم بود و اگه کار بدی می کردیم خودش سینه سپر میکرد و همه اون اشتباه رو گردن می گرفت....
هیچ وقت یادم نمیره دعواهایی رو که تو بچگی با هم داشتیم ، چقدر همدیگه رو می کوبیدیم ....
یادم نمیره که وقتی کار خطایی می کرد من خیلی سریع لو می دادمش و او سرزنش می شد و دم نمیزد....
محاله یادم بره اشکهای برادرم رو وقتی که من توی محضر داشتم عقد میشدم .اشکهایی که من تا به اون روز اصلاً ندیده بودم.
فراموش نمیکنم که وقتی برای اولین بار داشت می رفت دانشگاه ، از دوری اش چقدر گریه کردم.
حالا خیلی خوشحالم که مهراد هم این حس ها رو تجربه خواهد کرد . امیدوارم که در آینده برادر خوبی برای خواهرش باشه و براش حساااابی برادری کنه ، برای هر دختر داشتن برادر پشت گرمیه بزرگیه هرچند که تا بزرگ نشن اینها رو درک نمی کنن و حالا حالا ها باید با هم جنگ و دعوا کنن تا بزرگ بشن.
فعلاً من برم،برم خودم رو برای جنگ و دعواهای خواهر، برادری و کلی چیزهای دخترونه (گل سر و کیتی و باربی و زندگی صورتی ) آماده کنم.
خداوندا اعصابی فولادی به من عطا فرما.....