بازگشتی دوباره
دوستان عزیزم سلام
پسر گلم سلام
امروز بعد از حدود 5 ماه تاخیر، دوباره دارم می نویسم. حسی که دارم درست مثل روز اولیه که این وبلاگ رو راه انداخته بودم. واقعا نمیدونم چطوری و از کجا باید بنویسم .
توی این 5 ماه کلی اتفاقات قشنگ تو زندگی ما افتاد که هر کدوم ارزش تبدیل شدن به یه پست رو داشت ولی متاسفانه به دلایلی فعلا ثبت نشده . ثبت نشدن هر کدوم از این اتفاقات قشنگ یه طرف و نبودن عکس های جالب هم از طرف دیگه ، دست به دست هم داده تا من الان مثل یه علامت سوال بر عکس به کی برد نگاه کنم ....
دوست داشتم برای هر اتفاق پستی جداگانه می گذاشتم الخصوص که یکی از اون اتفاقات شیرین تولد مهراد عزیزمه و هر جور که فکر میکنم دلم نمیاد ازش براحتی بگذرم اما اگه بخوام اینجوری پیش برم تا چند ماه دیگه هم نمی تونم وبلاگ رو بروزش کنم. پس این بار بشرح مختصری از آنچه گذشت اکتفا می کنم تا بتونم عکس های تولد مهراد رو جمع کنم و توی یه پست جداگونه بارگذاری کنم.
تولد مهراد عزیز
از اونجایی که مهراد پارسال از عکس و کیک فراری بود و تو مهمونی تولدش اصلاً همکاری نکرده بود و تولد امسالش هم افتاده بود ماه رمضون، تصمیم گرفتیم که هیچ برنامه ای نداشته باشیم. اما امان از این قانون چهارم نیوتن که اینجا هم کار دست ما داد و خیلی اتفاقی تولد مهراد با تولد هلنا دختر خاله ام که متولد 11 خرداده، همزمان سیزده خرداد با یه جمع خودمونی و یه کیک خونگی برگزار شد. خدا رو شکر مهراد هم خیلی خوب همکاری کرد و خیلی خوش گذروند.
عضو جدید خانواده
از اونجایی که ما بشدت مخالف تک فرزندی هستیم و با وجود گل زیبایی مثل مهراد زندگیمون رو صدها برابر شیرین تر از قبل حس کردیم و از طرفی علاقه شدید مهراد به وجود بچه توی خونمون و سوال های زیادش که چرا ما چهار تا نیستیم و فلانی و فلانی چهارتان....! چرا من تنهام؟ خسته شدم اینقدر تنهایی بازی کردمو! بریم 3تا نی نی دختر و 2 تا نی نی پسر بیاریم...! در کنار تولد برادرزاده ام (آوا خانوم) دست به دست داد تا ما هم پول هامون رو جمع کنیم و بریم یه نی نی بخریم
به نظرم بهترین زمان بود چون مهراد الان بی صبرانه منتظر تولد نی نی جدیدمونه و بسیار هم علاقه مند خرید کردن برای نی نی و تولدشه...
ورود عضو جدید مدتی منو درگیر کرده بود که آیا برای نی نی هم یه وبلاگ جدید بسازم؟ یا بهتر اینه که همین جا رو ارتقا بدیم و خاطرات جفت شون رو همین یه جا ثبت کنیم؟ از طرفی اداره دو تا وبلاگ هم واقعاً برام غیرممکنه و ما توی این وبلاگ علاوه بر خاطرات آقا مهراد یه سری خاطرات خانوادگی رو هم داریم پس اصلاٌ دلم نمیاد که خط کش بزارم و همه خاطرات قشنگی رو کنار هم و باهم ساختیم رو نصف کنم. بنابراین اگه خدا بخواد توی همین وبلاگ سعی می کنم خاطرات بچه هامون رو ثبت کنم.
گفتم بچه هام!!!! ، وای که این کلمه چه بار سنگینی داره، هنوز باهاش کنار نیومدم. امیدوارم خدا خودش کمک کنه. واقعاً مسئولیت دو تا بچه خیلی خیلی سنگینه.
مشهد الرضا
خدا رو صد هزار مرتبه شکر قسمت شد قبل از اینکه حداقل برای یکسال خونه نشین بشیم چهار نفری بریم زیارت. این بار یه نی نی سه ماهه توی دل مامانش یه عالمه دعاهای خوب برامون کرد. حس خیلی خوبی داشت مخصوصاً که ایام دهه کرامت و تولد حضرت معصومه هم بود.این سومین سفر زیارتی مهراد جونم بود.
توضیحات : عکس بالا مربوط به 16 خرداد ماه 95 و روزیه که رفته بودیم باغ دایی بابا مهرداد که آقا مهراد داره از درخت ها آلبالو می چینه و می خوره.
فعلاً تا بعد ....