گل عشق ما مهرادگل عشق ما مهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
میوه زندگی ما مهرا میوه زندگی ما مهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 26 روز سن داره

مهراد لبخند زیبای خدا

بازگشتی دوباره

1395/8/4 13:10
نویسنده : مامان مهری
340 بازدید
اشتراک گذاری

دوستان عزیزم سلام

پسر گلم سلام 

امروز بعد از حدود 5 ماه تاخیر، دوباره دارم می نویسم. حسی که دارم درست مثل روز اولیه که این وبلاگ رو راه انداخته بودم. واقعا نمیدونم چطوری و از کجا باید بنویسم . 

توی این 5 ماه کلی اتفاقات قشنگ تو زندگی ما افتاد که هر کدوم ارزش تبدیل شدن به یه پست رو داشت ولی متاسفانه به دلایلی فعلا ثبت نشده غمگین. ثبت نشدن هر کدوم از این اتفاقات قشنگ یه طرف و نبودن عکس های جالب هم از طرف دیگه ، دست به دست هم داده تا من الان مثل یه علامت سوال بر عکس به کی برد نگاه کنم ....

دوست داشتم برای هر اتفاق پستی جداگانه می گذاشتم الخصوص که یکی از اون اتفاقات شیرین تولد مهراد عزیزمه و هر جور که فکر میکنم دلم نمیاد ازش براحتی بگذرم اما اگه بخوام اینجوری پیش برم تا چند ماه دیگه هم نمی تونم وبلاگ رو بروزش کنم. پس این بار بشرح مختصری از آنچه گذشت اکتفا می کنم تا بتونم عکس های تولد مهراد رو جمع کنم و توی یه پست جداگونه بارگذاری کنم.

تولد مهراد عزیز 

از اونجایی که مهراد پارسال از عکس و کیک فراری بود و تو مهمونی تولدش اصلاً همکاری نکرده بود و تولد امسالش هم افتاده بود ماه رمضون، تصمیم گرفتیم که هیچ برنامه ای نداشته باشیم. اما امان از این قانون چهارم نیوتن که اینجا هم کار دست ما داد و خیلی اتفاقی تولد مهراد با تولد هلنا دختر خاله ام که متولد 11 خرداده، همزمان سیزده خرداد با یه جمع خودمونی و یه کیک خونگی برگزار شد. خدا رو شکر مهراد هم خیلی خوب همکاری کرد و خیلی خوش گذروند.

عضو جدید خانواده 

از اونجایی که ما بشدت مخالف تک فرزندی هستیم و با وجود گل زیبایی مثل مهراد زندگیمون رو صدها برابر شیرین تر از قبل حس کردیم و از طرفی علاقه شدید مهراد به وجود بچه توی خونمون و سوال های زیادش که چرا ما چهار تا نیستیم و فلانی و فلانی چهارتان....! چرا من تنهام؟ خسته شدم اینقدر تنهایی بازی کردمو!  بریم 3تا نی نی دختر و 2 تا نی نی پسر بیاریم...! در کنار تولد برادرزاده ام (آوا خانوم) دست به دست داد تا ما هم پول هامون رو جمع کنیم و بریم یه نی نی بخریمفرشته

به نظرم بهترین زمان بود چون مهراد الان بی صبرانه منتظر تولد نی نی جدیدمونه و بسیار هم علاقه مند خرید کردن برای نی نی و تولدشه...

ورود عضو جدید مدتی منو درگیر کرده بود که آیا برای نی نی هم یه وبلاگ جدید بسازم؟ یا بهتر اینه که همین جا رو ارتقا بدیم و خاطرات جفت شون رو همین یه جا ثبت کنیم؟ از  طرفی اداره دو تا وبلاگ هم واقعاً برام غیرممکنه و ما توی این وبلاگ علاوه بر خاطرات آقا مهراد یه سری خاطرات خانوادگی رو هم داریم پس اصلاٌ دلم نمیاد که خط کش بزارم و همه خاطرات قشنگی رو کنار هم و باهم ساختیم رو نصف کنم. بنابراین اگه خدا بخواد توی همین وبلاگ سعی می کنم خاطرات بچه هامون رو ثبت کنم. 

گفتم بچه هام!!!! ، وای که این کلمه چه بار سنگینی داره، هنوز باهاش کنار نیومدم. امیدوارم خدا خودش کمک کنه. واقعاً مسئولیت دو تا بچه خیلی خیلی سنگینه.

 مشهد الرضا

خدا رو صد هزار مرتبه شکر قسمت شد قبل از اینکه حداقل برای یکسال خونه نشین بشیم چهار نفری بریم زیارت. این بار یه نی نی سه ماهه توی دل مامانش یه عالمه دعاهای خوب برامون کرد. حس خیلی خوبی داشت مخصوصاً که ایام دهه کرامت و تولد حضرت معصومه هم بود.این سومین سفر زیارتی مهراد جونم بود. 

توضیحات : عکس بالا مربوط به 16 خرداد ماه 95 و روزیه که رفته بودیم باغ دایی بابا مهرداد که  آقا مهراد داره از درخت ها آلبالو می چینه  و می خوره.

فعلاً تا بعد ....

پسندها (1)

نظرات (5)

هدیه
20 آبان 95 21:49
سلام مامان مهری نازنین امیدوارم که حالتون خوب باشه و تولد گل پسری رو هم تبریک می گم و از خدا براشون طول عمر با عزت و عاقبت به خیری رو خواستارم و بازم تبریک می گم عضو جدید خانوادتون که ان شاءالله قدمشون پر از خیروبرکت براتون باشه و صحیح و سالم به دنیا بیاد درضمن خوش به سعادتتون و زیارتتون هم قبول باشه
مامان مهری
پاسخ
سلام هدیه عزیز. خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی کامنتت رو دیدم. امیدوارم که به هرچی که دلت می خواد و به صلاحته برسی و همیشه لبت خندون باشه
مامان راحله
22 آبان 95 0:39
مبارکه عزیزم به سلامتی .خیلی خوشحال شدم . دوران بارداری برای داداش و آبجی خیلی طولانی میگذره . ان شالله به یلامتی بیاد پیشتون بوووووسسس
مامان مهری
پاسخ
مرسی عزیزم. واقعا دوران طولانی هست مخصوصا که برای بچه ها . ممنون از دعای خوبت (این روزها واقعا بهش احتیاج دارم) جوجه های خوشگلت رو ببوس
مامان رویا
1 آذر 95 22:09
سلام دوست من... خوشحالم که دوباره برگشتید ...و خوشحال تر از اینکه نبودتون دلایلی غیر مشغول بودن نداشته ...چقدر خوب که قراره چهار نفره بشید امیدوارم به سلامتی و بادل خوش این روزهای سه نفریتون به پایان برسه وجمعتون گرمتر و شادتر بشه...
مامان مهری
پاسخ
سلامم رویای عزیز. ممنونم از این همه ابراز محبت و لطفی که به ما داری. دورادور وبلاگتون و روزهای قشنگ کیاراد جون رو دنبال می کردم. امیدوارم شما هم روزهای خوب و خوشی رو کنار همدیگه داشته باشین.
مامان علی
15 دی 95 22:09
سلام مهری نازنینم خوبی نازنین مامان مهراد،جونم چطور؟ دختر من چطوره؟الهی به سلامتی دتیا بیاد بایک عالمه روزی ووروزهای خوش وشادمانی خیلی وقته اینجا نیامدم بنا بردلایلی امروز باور کن باورکن فقط اومدم عکس های پسر نازنینم مهراد رو ببینم باورم نمیشه الان منتظرم تا به زودی عکس های فرشته زیبات رو هم ببینم دلم برای روزهایی که خیلی هم ازش نگذشته تنگ شده چه روزهای خوشی کنار هم داشتیم درسته مجازی ودور ولی کنارهم مشهد رفتین ونا بیخبر ای کاش،میشد پذیراتون باشین قبلا هم برات خصوصی گذاشتم همون اوایل ولی انگار دستت نرسیده.یا.... به هرحال برات روزهای رنگ رنگی ارزو میکنم اگه اینستا دارین خوشحال میشم ببینمتون
مامان مهری
پاسخ
سلام زهرا جون. شرمنده از این که خیلی دیر دارم نظرت رو تائید می کنم. منم خیلی دل تنگ شما و علی آقای گل میشم. واقعا یادش بخیر. چه روزهای خوبی داشتیم توی این ئنیای مجازی... انگاری همه چیزش واقعی واقعی بود. امیدوارم خیلی زود دوباره اون روزهای قشنگ برگرده. در مورد اینستا هم باید بگم که متاسفانه ندارمش.
مونا
4 اردیبهشت 96 11:27
سلام مهری جان . چه عااالی . مبارکه . درکت می کنم . من جهارساله تو متن دعواها و بازیهای علی و باران هستم ‌ مجددا تبرررریک.... حتما تاحالا دختر گلت دنیا اومده .... ببوووووسش
مامان مهری
پاسخ
سلام مونا جون . ببخشید که خیلی خیلی دیر دارم نظر رو تائید می کنم. الان مهرا سه ماهشه . شما الگوی منی عزیز. حالا حالا ها راه مونده تا به شما برسیم. بچه های کلت رو ببوس. خوشحالم کردی. ممنون بابت تبرکات