تو رو خدا بزار بخوابیم پسرم
سلام......
اگه بدونی چقدر دلم می خواد شبها یه دل سیر و سر موقع بخوابم....
ساعت خوابمون شده 1 الی 2 نصف شب تازه اگه خواب از سرمون نپره ، که در اون صورت تاسه بیداریم. البته تاصبح یه 3 ، 4 باری بیدار باش رو شاخشه ها.....
صبح ها به زور پا میشم و معمولاً یه ده دقیقه ای دیر می کنم. (خدا رو شکر مدیر و همکارم خیلی هوامو دارن و سخت نمی گیرن)
گل پسری تا صبح معمولاً یه دو باری آب می خوره و یه بار هم شیر .....
الان هوا سرده ولی اصلاً رو خودش پتو نگه نمی داره منم شبها لباس کاموایی تنش می کنم .بعضی وقت ها هم احساس گرما می کنه و بیدار می شه...
هر روز صبح که از خواب بیدار شم و ببینم که پتو روش نیست . وجدان دردی میگیرم که نگو...
آخه چی کنم از خستگی مثل جنازه می افتم تا صبح و به غیر از مواقعی که صدای مهراد در میاد دیگه هیچی نمی فهمم.
البته تو این یکی دو هفته که بابا مهرداد سرش شلوغ نیست، خیلی کمک می کنه و شبها میاد بالا سر مهراد و آرومش می کنه .
دیشب مهراد نسبتاً زود (حدود 11) خوابش برد ( اگه بدونی چقدر ذوق کردم ) اما حس مادرانم گل کرد که زیرش رو عوض نکردم تا اذیت نشه ..... خواستم زیرش رو عوض کنم که آقا بلند شد....
منو می گی کارد میزدی خونم در نمیومد...می خواستم با سر برم تو دیوار .... حالا آقای مهرداد خان هم یه نگاهی می کنه که نگو ....
مهراد هم یه چرتی زده و مگه می خوابه ... بلاخره ساعت یک بود که خوابوندمش. انگاری به من نیومده که زود بخوابم.
به خدا دنیایی داریم ما مادرها :
بچمون زود بخوابه ذوق می کنیم. آرزومون شده یه شب تا صبح راحت خوابیدن. غصه مون شده تربیت بچه.
دغدغمون شده غذای بچه. کم کاری برای بچه شده عذاب وجدانمون . غذا کم بخوره غصه می خوریم، زیاد بخوره غصه می خوریم .... دندون در نیاره نارحتیم دربیاره میگیم حالا چیکنم سیاه نشه.... ببخشید ها زیاد بره دستشویی یه چیزی میگیم نره یه چیز دیگه.تازه دلمون هم با یه بوس بچه خوش میشه و با یه بد رفتاری زود می شکنه.... خداییش فکر کنم سرمون کلاه گذاشتن، بهشت خیلی کمه.
ولی از شوخی گذشته وظیفه مادری خیلی سخته. امیدوارم همه مون بتونیم بچه های خوبی تربیت کنیم و لیاقت بهشتی که وعده داده شده رو پیدا کنیم.
تا پست بعدی بای....