سفر به دیار خراسان در آستانه ورود به سی سالگی ام
نمیدونم شما به طلبیده شدن اعتقاد دارین یا نه ؟؟؟؟
ولی من در مورد امام رضا(ع) بشدت معتقدم و طوری بوده که هر بار خواستیم بریم مشهد، خودش جور شده و ما همیشه مهمون آقا بودیم...
سه شنبه 18 شهریور بود که خاله ام زنگ زد و پیشنهاد مسافرت داد و نمیدونم چرا با وجود اینکه زمانش خیلی برام مناسب نبود نتونستم نه بیارم وچهارشنبه ای از جاده کناره عازم مشهد شدیم بدون رزرو اتاق و بلیط
ساعت سه نصفه شب رسیدیم ساری و تصمیم گرفتیم به جای اینکه دنبال هتل بگردیم همون چند ساعت باقیمانده شبو تو چادر بخوابیم.همین که رفتیم تو چادر برای خواب آقای پسر که تو ماشین خستگی شو گرفته بود و خوابش رو کرده بود تازه بیدار شدن و آهنگ بییم بییم رو ساز کردن. آخه تا حالا شب تو چادر نمونده بود و فکر کنم خوشش نیومد...
بلاخره من بنده خدا برای اینکه مزاحم خواب بقیه نشم تا ساعت 6/5 صبح تو پارک مهراد رو بغل کردم و گردوندم تا خوابش ببره...تازه خوابش برده بود و من هم سرمو زمین گذاشته بودم یه چرتی بزنم که ...
با صدای بلند آهنگ دوست داااارم من دیوووووونه.... از خواب پریدم و دیدیم بعله برای ورزش صبحگاهی یه عده که اکثرا هم بالای 60 سال داشتن اومدن داخل پارک
صرف نظر از اینکه ما و کلی های دیگه رو از خواب بیدار کردن ولی خیلی پرانرژی بودن و آهنگ هایی هم که میذاشتن بیشتر به درد قر دادن می خورد تا ورزش. آخرش هم آهنگه کار خودشو کرد و چند تا از پیرمرداشون اومدن وسط و قر دادن. بلاخره صبحی بود پر خاطره.....
الانه هم صبح ها که بیدار میشیم با بابایی نا خوداگاه آهنگ دوست دارم من دیووووونه رو می خونیم.
با وجود اینکه سفر کوتاهی بود ولی خیلی خیلی خوش گذشت. متاسفانه نتونستم زیاد عکس بگیرم چون اکثر مواقع مهرادی تو بغل پسر خاله هام بود و یهو می دیدم نیست....
مهراد کجاست ؟؟؟؟
با امیر حسین رفتن حرم.....!!!!
یه بار هم که با هم رفتیم حرم جنابعالی خواب تشریف داشتی.
این عکس ها رو هم خود بچه ها گرفته بودن.....
یه بعد از ظهر هم با اصرار من و انکار مادر جون و افسر خاله رفتیم موج های آبی . یه ساعت از حضورمون تو محوطه موج های آبی نگذشته بود که خواهران 5+1 فرمودن که بعد از این هر جمعه جمع بشیم بریم کرج ، دهکده آبی پارسنه به اون نیومدنشون نه به حالا...
تولد 30 سالگی مامانی و 27 ماهگی عسلک
بیستم شهریور ماه روز تولدم بود . که بخاطر بودن در مسیر مسافرت جشن وکیکش به فنا رفت. البته مادر گل و مهربونم مثل همیشه که همه مناسبت ها رو بخاطر داره برام یه ادکلن خیلی خوشبو هدیه گرفته بود.
یه لباسی هم تو مشهد خریدم که همسری به عنوان کادو تولد به نام خودش کرد.ایشون اکثر مواقع با کادو نقدی حساب می فرمایند . خدایی سلیقه اش هم خوبه ها ولی من یکم مشکل پسندم.
نکته 1: گروه 5+1 لقبی است که آقا مهرداد خان به منو و مادرم و سه تا خاله هامو و مادر بزرگم دادن که خدایی خیلی هم برازنده است. وای به روزی که از حق وتو استفاده کنیم
نکته 2: الکی الکی 30 سالم شد . من که حس 18 سالگی دارم فکر کنم کم کم دارم به اونجایی میرسم که خانم ها سن شون رو پنهون میکنن.
نکته 3: نکته نویسی رو از سمانه جون مامان صدرا تقلب کردم.
نکته 4 :خاله من زندایی بابا مهرداده