جامانده های پائیز 93
پیشاپیش عذر خواهی ما رو بخاطر آشفتگی این پست بپذیرین.....
سلام و صد تا سلام...
تعطیلات اربعین
ما معمولاً توی تعطیلات بخاطر شلوغی بیش از حد مسافرت نمیریم . بابامهرداد از فرصت بدست آمده برای تکمیل مقالات و مرور درس هاش و مادرم هم برای رسیدگی به امور خونه و بازی با من استفاده می کنه و اگر فکر کرده باشین که از این فرصت برای استراحت استفاده میکنه سخت در اشتباهین !
مامانم میگه وقتی که یه پسر کوچولو جیکووو تو خونه داری که نرم و لطیفه مثل برگ گل... هر کاری که ازدستت بر بیاد برای تغذیه سالمش انجام میدی حتی اگه شده سوسیس خانگی درست کنی. این شد که مامانم دست بکار شد و سوسیس درست کرد و به جای اینکه من رو به فست فود ببره ، فست فود رو خونگی کرد. البته که مامان قبلاً همبرگر ، چیبس و پنیر ، قارچ سوخاری و سیب زمینی هم برام درست کرده بود که من از سوسیس و سیب زمینی سرخ شده اش بیشتر استقبال کردم .
بنظرم طعمش خیلی خوب بود. البته بقول مامانم مزیتش در نداشتن مواد نگه دارنده است که برای من اصلاً خوب نیست.
حالا سوسیس سرخ شده تو روغن کنجد هم شب هایی که مامانم تنبلی اش میاد شام درست کنه و یا برای کمک به رژیم بابا مهرداد از درست کردن شام منصرف میشه و یا احیاناً خسته و کوفته میرسه خونه به منوی ما اضافه شد.
این عکس ها هم مربوط به زمانیه که خونه بودیم و داشتم تام و جری نگاه میکردم. همون جوری که تو عکس ها میبینین من مدتیه با ناخن هام بازی میکنم و فقط کافیه یه کوچولو کنار نانخم پوست اضافه باشه اونجاست که به مامانم میگم عزیزم ناخوون بیگیر . مواقعی هم پوست کنار ناخن های دستم رو می کنم که با عث میشه مامانم بشه این شکلی
یه روز از تعطیلات مامان زنگ زد خونه افسر خاله تا با هم بریم فدک که خاله گوشی رو داد به امیر مسعود تا من باهاش صحبت کنم. من هم که از شنیدن صدای مسعود در پوستم نمیگنجیدم می گفتم مسوووده!!! مسووووود من تو دوست همین ابراز علاقه من به امیر مسعود باعث شد که مامان و بابام بعد از این شکلی شدن این شکلی بشن و ما بریم خونه افسر خاله اینا مهمونی. شنیدین وقتی کسی خیلی احساس راحتی کنه بهش میگن مگه خونه خاله است..!!!
خونه خاله مامانم هم برای من دقیقاً خونه خاله ای بود فراموش نشدنی. چون امیر مسعود پسریه عاقل و در مقابل خواسته های من کوتاه میاد جاتون خالی خیلی خوش گذشت. مامان و خاله جون هم مشغول تبادل تجربیات و تهیه انواع کیک و ژله شدن. این هم عکس یه مدل از ژله هایی که من خیلی دوستش داشتم و هی میگفتم توتو مرغ
یه روز دیگه هم بابا مهرداد در حال درس خوندن و آماده شدن برای امتحانات پایان ترم بود .
ولی خوب من بشدت روی بابام حساسم و کتاب هاش شده هووووی من. به محض اینکه بابام کتاب دستش می گیره هوس می کنم تو بغل بابام بازی کنم و هرجای خونه که باشم اسباب بازی هام رو میارم پیش بابام اگر هم بیش از یک ساعت بابام دوام بیاره و بتونه درس بخونه بصورت علنی اعتراضم رو اعلام می کنم و میگم بابا کتاب نخون یا کتاب جم یعنی کتابو جمع کن. بلاخره اینمیشه قیافه بابام .
البته دیدین مطالعه بابام روی من بی تاثیر نبوده و من روزهایی که پیش مادرجونم هستم گاهی کتاب به دست میرم توی اتاق و اجازه ورود به هیچ کس نمیدم و میگم دارم درس میخونم و زیر لب هم نجواهایی می کنم که فقط خودم میدونم چی میگم و کدوم مبحث درسیه...!
من عاشق دوغ هستم ولی وقتی اینطوری دوغ می خورم مامانم میشه این شکلی آخه هر نیم ساعت باید منو ببره دستشویی !
این عکس ها هم مربوط به یه بعد از ظهره که رفتیم دفتر بابا مهرداد و یکی از لذت بخش ترین کارها زمانی که تو دفتر بابایی هستیم ، خرید نون بربری داغ به همراه مادرم و خوردن نون و پنیره. اصلاً بعضی روزها مادرم برای پوشوندن لباس از همین علاقه ام استفاده می کنه و میگه : میخوایم بریم دفتر بابا مهرداد نون و پنیر بخوریم.
بلال خوری
این قسمت یکم قدیمیه آخه تقریبا مامانم یادش رفته بود که این عکس هارو برام بزاره.
چند روز پیش که مامان مهری داشت یه نگاهی به آرشیو عکس ها مینداخت اینها رو تو فایل مهر ماه 93 پیدا کرد. و از اونجایی که حافظه اش یاری نکرد که آیا اینها رو تو وبم گذاشته ؟ یا نه؟ اومد و گشت و دید بعـــــــله یادش رفته......
یه شب دوستامون ما رو به صرف شام ، باغ دعوت کرده بودن . هوا یکم خنک بود ولی نمیشد از هوای پاک هم دل کند این شد که روی ایوون شام و چایی و کیک خوردیم.
بعدش عمو ابوذر آتیش درست کرد و بساط بلال خوری راه انداخت......
سام عزیز
دیانای گل
گرمای آتیش خیلی مطبوع بود و به چشم به هم زدنی همه رو دور خودش جمع کرد.
موفقیت کلید شادی نیست
بلکه
شادی کلید موفقیت است