شیرین زبونی از جنس مهراد
سلام . امروز هم بعد از کلی تاخیر با یه پست از درفشانی های شازده درخدمت تون هستیم. شهریور ماه خیلی خیلی قشنگیه بخصوص اگه مادرت هم شهریوری باشه ! ولی همیشه سرمون بخاطر کارهای پاییزی مثل خونه تکونی و جمع کردن آذوقه توی فریزر خیلی خیلی شلوغ میشه. حالا یه مسافرت هم بهش اضافه بشه که دیگه چه شود....
قول میدم به زودی زود یه پست با کلی عکس از مسافرت مون بارگذاری بشه .
خوب بریم سراغ موقعیت هایی که این روزها توی زندگی ما پیش میاد و حرفهایی که وقتی از زبون یه پسر سه ساله جاری میشه همه رو متعجب میکنه . حرفهایی که گاهی اوقات مامانم رو میترسونه و بفکر میندازه که نکنه راهی که برای تربیت بچه اش در پیش گرفته اشتباهه؟؟؟؟ حرفهایی که حتی مادرم بخاطر نداره خودش برای یکبار هم که شده به زبون آورده باشه.!!!
ناگفته نماند که گاهی اوقات هم این کلمات اونقدر قشنگ شکل احساسات زیبای مادر و فرزندی رو به خودش میگیره که مادرم توان کاری جز سجده شکر نداره. این روند باعث شده که مادرم به این نتیجه برسه که بچه ها توی این سن مثل هوای بهار پاک و لطیفن و توی غرش و خشم شون هیچ کینه ای نیست و دقیقه ای نمیگذره که رنگین کمان زیبای عشقشون قد می کشه و یکی از زیباترین عجایب طبیعت رو نشون میده.....
امیدوارم همه بچه های سرزمینم و همه بچه های دنیا همیشه با شیرینی طعم امید و صلح و آرامش بزرگ بشن. چیزی که حق اونهاست و نه زندگی که به اجبار بهشون میرسه.
موقعیت : مادری در حال لباس پوشوندن به پسرشه که :
من : مامان مهری شما به من اهمیت نمیدی، بابا مهرداد به من اهمییت میده...
مامان مهری : چـــــــــــــــــــــــی!!!!!!!! آقا مهراااد
من : ببخشید بابا مهرداد به من اهمیت نمیده. شما به من اهمیت میدی.
یعنی سرعت تغییر رنگ در حد نور!
**********
موقعیت : یه پسرک که پاش رو پشه زده و مادری که میخواد از پسرش دلجویی کنه.
مامان مهری: پسرم پات چی شده؟؟؟
من : فکر کنم یکم عفونت کرده...
مامان مهری : عفـــــــــونَت !!!!!
آخه عفونت رو کجای دلم بزارم!
***********
موقعیت : مادری از حموم در اومده و در حال خشک کردن موهاشه
من : مامان مهری عافیت باشه.
مامان مهری : سلامت باشی . انشاله حموم دامادی شما باشه
من : حموم دامادی شما هم باشه مامانی.
مامان مهری :
از چشم بابا مهرداد بدور !
**********
موقعیت : مادری زوم کرده در موبایل و پسری در حال بازی
من : مامان مهری عزیز دلم ، دخترم ، چشات چرا اینجوریه؟
مامان مهری : چجوریه پسرم؟؟؟
من :اینجوری (مدل چشمای اخمو )
ضعیفی چشم هم دردسریه !!!
*************
مهراد در حال بدو بدو : مامان مهری ، آربوم رفت .
مامان مهری : آربووو!!!!!!!!!!! (کمی صرف فسفر) آهان آبرو
من : آره دیگه . آبلوم رفت
*********
چیــاغ قیمز شد ایستا میکنیم.
چیـاغ زرد شد احتیاط می کنیم.
چیــاغ سبز شد حرکت می کنیم.
توصیف یه پسر سه ساله از چراغ راهنمایی
**********
در پی پروژه حذف و جایگزینی کلمات زشتی که گه گاه به زبونم می اومد. این روزها موقع عصبانیت و یا هیجان شدید کلمات جالبی میگم که بیشتر باعث خنده مامانم میشه.
کلماتی مثل : پیرمرد ، مرد حساب و بی گناه !
نمونه اش به مامانم میگم دختره بی گناه !
خدا رو شکر مدتیه که دیگه کلمات زشت رو به زبون نمی یارم.
**********
یادآوری : اگه می بینین که این پست پر از عکسه به مدد حضور خاله سحره . نمیدونم چرا وقتی خاله سحر میگه مهراد وایستا یه عکس بگیرم ، میخکوب میشه . پدر و مادر بیچاره اش بگن هزار جور قر میاد.!!!!
تصاویر بالا مربوط میشه به یه روزی که رفته بودیم خرید . یه فوم دستشویی و بازکننده گره مو هم خرید های من بود که تا آخر توی دستم بود و توی عکس ها کاملاً مشهوده.
دلیل ایستادن من هم جلوی تلویزیون که دیگه توضیح نمی خواد. مک کو ئینی هاش درک میکنن.!
مامانم بعد از سختی هایی که برای ارسال عکس و دریافت الگو ، برای دوختن لباسش تو عروسی عمو میلاد کشید تصمیم گرفت که یه گوشی جدید بگیره . الان هم مدتیه که وارد گروه های مجازی آشپزی و سلامت روح و خیاطی شده .
با وجود اینکه بعضاً مطالب مفیدی در این گروه ها به اشتراک گذاشته میشه ولی وقت زیادی رو هم می گیره.
عکس هایی رو هم که بالا ست مربوطه به روزی که بابام رفته بود تهران . مامانم با این وعده که قراره عکس هارو برای بابام ارسال کنه ، با ژست هایی به انتخاب خودم عکس ها رو گرفته و برای بابام فرستاده.
و باز هم هنر های خاله سحر مهربون
تو این ماه هر جمعه برنامه تمیز کاری یه اتاق رو داشتیم تا اینجا هم فقط اتاق خواب بابامهرداد مونده که اون هم به خاطر وجود تخت دونفره کار خیلی سختیه. حالا این وسط یه پسری هم مثل من پیدا میشه که توی خونه تکونی ها عینک های آفتابیش رو پیدا کرده و دو تا دو تا به چشم میزنه و برای دوربین این شکلی مامانش میخنده.
این پازل فومی حروف انگلیسی هم این وسط بیرون اومد .(این پازل رو وقتی من اصلا وجود نداشتم مامانم از قشم برام خریده بوده )
حالا علاقه من به حروف انگلیسی هم بیشتر شده و مدام حروف رو در میارم میبرم پیش مامانم و میگم : مامان ، این نوشته اش چی بود؟؟؟؟
این روزها زبان های خارجی منو بشدت تحت تاثیر قرارداده و به خاطر دیدن برنامه کودک های به زبان ترکی استانبولی کمی هم زبان ترکی یاد گرفتم
در نتیجه شمارش اعداد من شده وان ، تو ، تری ، بیر ، ایکی ، اوچ
مامان من با سی و خورده سال سن هنوز نمیتونه به ترکی بشمره و داشته باش من سه ساله میگم : بیر ، ایکی ، اوچ ، درد ، بش ....
ممنون که همراه ما بودین
امیدوارم روزهای پائیزی قشنگی داشته باشین