گل عشق ما مهرادگل عشق ما مهراد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
میوه زندگی ما مهرا میوه زندگی ما مهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

مهراد لبخند زیبای خدا

تغییر فصل ها و رنگها

1394/7/20 13:12
نویسنده : مامان مهری
789 بازدید
اشتراک گذاری
 

سلام.

حالا دیگه نزدیک صبح یه کوچولو سوز هوای سرد پائیزی قلقلکمون میده و آی حال میده خودتو بکشی زیر پتو و حتی شده یه کوچولو بیشتر بخوابی.

درخت ها هم که لباس پائیزی تنشون کردن و برگ هاشون رو فرش زیر پای رهگذرا میکنن...

 مهر هم اومد و تو خیابون هر طرف رو که نگاه میکنی لوازم و التحریره و کیف های رنگی رنگی ... 

همتون میدونین ، خریدی که پدر و مادر برای بچه شون انجام میدن خیلی خیلی لذت بخشه حتی از خرید برای خودشون هم شیرین تره. وقتی که برای بچه ات خرید میکنی و خوشحالی رو تو چشماش میبینی . میبینی که به زور  کشان کشان خرید هاشو گرفته دستش و تا قله قاف هم که بگی باهات میاد و  اصلاً هم احساس خستگی نمیکنه و هر چند وقتی هم یه نیم نگاهی به خریداش میکنه خیلی شیرینه. ولی همه اینها توی شرایطی اتفاق می افته که جیب هات خالی نباشه . اون وقت دیدن کیف های آویزون از مغازه ها  و دفتر های رنگ و وارنگ و مدادهای ردیف شده کنار هم برات بزرگترین عذابه. چه عذابی برای یه پدر از این بالاتر که غم نداشتن رو تو چهره بچه اش  ، اشک خواستن رو تو چشمای بچه اش ببینه ، ولی نتونه پاک کنه.

چه بغضی از این بالاتر که مادری یه کیف مدرسه رو قیمت میکنه ولی مجبوره به بهانه ای بچه اش رو از مغازه بیرون ببره.

اصلا چه غمی بالاتر از اینکه بچه ای نتونه بره مدرسه حتی اگه شده با یه کیف کهنهغمگین.

یادمه پارسال بود که یه آقایی تو تاکسی تعریف می کرد که برای خرید لوازم التحریر نمیتونه بچه ها رو بیرون بیاره. چون بچه ها با دیدن لوازم التحریر فانتزی دلشون میخواد و توان نه گفتن به بچه ها رو هم نداره و اینجوری خودش با قیمت پائین تری فقط مایحتاج ضروری رو براشون میخره و بچه ها بهانه نگیرن.

خدایا بچه ها فرشته اند.

پاک اند.

معصومند.

به کدام گناه نکرده باید محروم بشن و رنج بکشن.؟

ای کاش با همدیگه یه کم مهربون تر باشیم غمگین تا دیگه هیچ بچه ای طعم حسرت رو نچشه.

*******

خرید مهری (مهر ماهی ) 

مامان من اصلا قصد خرید کیف رو نداشت و پیش خودش می گفت بزار این تب و تاب خرید های مهر بخوابه بعد سر فرصت میایم خرید.  طی روزهایی که می رفتیم بازار ، من با دیدن کیف های طرح مک کوئین چنان ذوقی میکردم که نگو و این جوری بود که طرح روی کیفم رو هم انتخاب کردم و هر بار که از جلوی مغازه ای رد میشدم به مامانم میگفتم مامان برام کیف مک کوئین بخر.

 

دیدن ذوق من باعث شد که مامانم هم خوشش بیاد و یه چند جایی قیمت بگیره. ولی از طرف دیگه اصرار های من  باعث شد که مادرم از این فرصت برای بالا بردن تحمل و حرف شنویی من استفاده کنه و هر بار در جوابم میگفت پسرم این کیف بزرگه . این کیف قشنگ نیست و بیا بریم خریدهامو بکنم و از این حرفها....

که ناگهان قانون نانوشته ای به ذهنش رسید که آقا قحطی در راه ! و پس فردا که ما میایم بازار و قصد خرید میکنیم قحطی کیف مک کوئین میاد.! از اونجایی که  من هم  پسر خوبی بودم و حرف گوش کن  راضیتصمیم بر خرید کیف شد. 

به داخل مغازه رفتیم و از میون دو تا کیف مک کوئینی که به قد و قواره من میومد  یکی رو انتخاب کردم که از شانس ما آخرین رقم موجودی مغازه از اون رنگ بود. بعدش ، کیف به دوش، مادر بزرگ و مادرم آی منو پیاده به این مغازه و آن مغازه بردن!!!!!!

و این هم مهراد راضی از خریدش جشن

امان از خرید خانومها ! گریه

 

خونه تکونی

خانومی که شما باشی ما برای عید اینقدر خونه تکونی نکرده بودیم. خسته بالاخره طلسم اتاق بابا مهرداد هم شکست و حسابی تکانده شد. 

هیچ چیز بیشتر از این آشفتگی ها به بچه ها حال نمیده. وقتی که از وجود میز آرایشی که کشوهاش در اومده استفاده کنی و خودتو به همه جا بمالی.

تازه هر وسیله ای که به خاطر بودن داخل کشوها تا حالا از چشمت دور مونده بوده هم دراختیارت باشه.

لطفاً یه نیم نگاهی هم به شلوار خاکی من داشته باشین.خجالت

و حالا تغییر جا می دم.

رنگ بازی

مدتی بود بخاطر خونه تکونی ها و مشغله زیاد ، گَلَمو و هنگ هام از دید من پنهان شده بود  تا چند روز پیش که پیشنهاد رنگ بازی مامانم منو ذوق زده کرد. یعنی از معدود مواقعی که خیلی راحت لباس های من عوض میشه همین موقع قبل از رنگ بازیه که مامانم میخواد لباس رنگ بازی تنم کنه . 

چند وقت پیش که بابا و مامانم فوم تشک های مبل هامون رو عوض کردن با دورریز اونها مامانم انواع اشکال هندسی رو درست کرد و این مثلث هم از همون هاست که ازش به عنوان مهر استفاده می کنم.

این هم کاردستی مامان و بابام با فوم های دور ریز .

 سرما خوردگی مهراد اولین روز پائیز

مادرم یه روزی با حسرت گوش میکرد و یا تو وبلاگ دوستامون میخوند که بچه ها خیلی راحت دکتر میرن و دارو میخورن و غافل از اینکه  سنشون رو نپرسیده و یا سن شمار بالای وبلاگشون رو نخونده که ببینه هر کدومشون حداقل یه هفت یا هشت ماهی از من بزرگترن ....

حالا بعد از گذشت چند ماه  درست اول مهر ماه آبریزش بینی شدید و کمی تب به سراغم اومد و ما رو راهی  بیمارستان کرد و باز هم مامانم به یه آرزوی دیگه اش رسید. ( عجب آرزوهای کوچیکی ) !

بعد ورود به مطب دکتر خیلی آقا  جلو رفتم ،معاینه شدم و  خداحافظی و خارج شدیم . به همین راحتی سکوت

تازه توی خونه هم به مامانم میگم شربتمو بده بخورم خوب بشم. 

لازم به ذکره این واقعه همچون توپی صدا کردو از طریق خبر گزاری های داخلی(نسوان پرس )به اطلاع همگان رسانده شد که آقا مهراد قله دیگری از قلاع مردانگی رو فتح کردهخندونک و آی من در این مسئله جدی هستم که برای همه تعریف کنم که تب کرده بودم و رفتیم دکتر و شربت میخورم....

تازه ، شربت هشت ساعته را با وجود تلخی اش مدام تو دست  میچرخونم و هر ساعت دوست دارم یه قلوپ بخورمخندونک

ارتعاشات این واقعه باعث شده بعد از گذشت دوره بیماری بر خلاف گذشته شربت مولتی ویتامین رو هم با روی باز میل کنم. 

ما اینیم دیگه.!!!!!!!راضی

این هم چیدمان جدیدی از ماشین ها !

 

 

کوتاهی موی مهراد

مدت ها بود که وقتی به مغازه های اسباب بازی فروشی می رسیدیم موتور سیکلت ها خیلی برام جذاب بنظر میومد . ولی هر بار با هر تقاضای برا من موتور پلیس بخر ، مامانم جواب میداد اگه اجازه بدی موهاتو دایی کوتاه کنه  میایم برات می خریم ما رو متقاعد می کرد که الان موقع خرید موتور نیستسکوت. این بارها و بارها تکرار شد تا اوایل مهر ماه دیگه مادرم از بلندی موهام و موهایی که تو چشمم میومد کلافه شد و موهامو به دایی مهدی سپرد. هر چند که اولش خیلی همکاری نکردم ولی بلاخره راضی شدمخجالت.

این هم عکس قبل و بعد کوتاهی در کنار هم....

و اما موهای من کوتاه شد ولی از موتور خبری نشد ! تا فردا صبحش در قالب پرسشی مهم از مادر بزرگم دلیل ننخریدن موتور با توجه به کوتاهی موهام رو پرسیدم ...

مادر جون اکرم من یه حرفی با شما دارم....

مادر جون ، چرا مامان مهری برای من موتور نخریــــــــــــــــد ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!تعجب

موهای منو که دایی میتی کوتاه کرد !!!!؟؟؟؟؟سوالسوال

آقا این شد که ما بعد از ظهرش به اتفاق مادربزرگ  و مادرم رفتیم یه موتور به انتخاب خودم خریدیم.راضیراضی

یه بازی جدید

 

..بنظرتون این عکس ها یعنی چـــــــــــــــــی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

. این بچه کجا رفته ؟

.

.

.

.

بله تصاویری که بالا مشاهده فرمودین پسریه که تا کمر ، زیر کابینت  رفته تا بتونه ظرف ماست رو از اون زیر دربیاره و درنهایت  کمی ناراحته که نتونسته و دستش رو میزاره روی صورتش تا از دید عکاس پنهان بشه...

و حالا در ادامه  ، راه حلش رو پیدا کرده.

و راه حل دوم با پاهاش !!

این همه تلاش اصلاً برای چیه ؟؟؟

برای اینه که ما با ظرف های ماست و شیر  یه بازی شبیه بولینگ انجام می دیم. 

اونها رو میچینم و یکی من و یکی مامانم به نوبت با توپ می زنیمشون. یه بازی حرکتی که هیجان آوردن توپ باعث میشه من دور خونه ده بار بچرخم.گیج

سرزمین سحرآمیز

جمعه سوم مهر ماه به همراه افسر خاله و امیر حسین و امیر مسعود جان رفتیم سرزمین سحر آمیز.

این بار هم مامانم شاهد تحول دیگه ای بود و این که من خودم بازی ها رو انتخاب میکنم و ترسی از بازی های چرخشی در ارتفاع ندارم. قبلاً من اصلاً دلم نمیخواست سوار این قبیل وسایل بشم و توی شهر بازی ها فقط سراغ وسایل حرکتی ساده ( مثل همون سکه ای های قدیم  که جلوی مغازه ها میزاشتن و فقط بچه ها رو تکون میداد ) می رفتم و این بار فقط یه اتوبوس سکه ای سوار شدم.

از حالت دستهام که مشت کردم کاملا مشخصه که این اولین باریه که سوار این جور اسباب بازی ها میشم.

بعد هم این قطاره که به انتخاب خودم سوار واگن سبزش شدم.

اینم از هلی کوپتر...

حالا این سنجابه .....

حالا یکی بیاد جلو منو بگیره. بازیگاه داره تعطیل میشه.!!!!!

 

خلاصه اینکه فصل عوض شد و خلق و خوی ما هم کلی  عوض شد . این روزها خوشحالی مامانم برام خیلی مهممه و وقتی کار بدی میکنم از نگاه مادرم متوجه ناراحتی اش میشم و بلافاصله عذرخواهی می کنم و سریع می پرسم مامان خوشحالی عذر خواهی کردم؟؟؟؟؟؟؟؟

مامان خوشحالی مسواک زدم؟؟؟

مامان خوشحالی پی پی مو خبر دادم؟؟؟؟

مامان خوشحالی لباسمو پوشیدم؟؟؟؟

مامان خوشحالی حرف بد نزدم؟؟؟؟

مامان خوشحالی شربت هامو خوردم ؟؟؟؟

این جوریه که مامان من تبدیل شده به یه آدم کلاً سرخوش ...دلغک

خوشی هاتون پایدارمحبت

 

پسندها (8)

نظرات (23)

بهاره مامان الینا
21 مهر 94 8:31
مهری جون متن اول خیلی به دلم نشست و از خدا می خوام هیچ بچه ای اشک غم نریزه و هیچ پدر و مادری شرمنده بچه اش نشن الهی آمین
مامان مهری
پاسخ
خوشحالم که مورد توجه قرار گرفته هرچند که درد بزرگیه. من واقعا برای این خانواده ها دلم میسوزه.
بهاره مامان الینا
21 مهر 94 8:32
مهراد جون انشا ءالله مدرسه رفتنت از این کیف خوشگلا بخری ر و آرزوی موفقیت در همه مراحل زندگیت داریم
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم. انشا اله دانشگاه رفتن الینا جونم.
بهاره مامان الینا
21 مهر 94 8:33
مهری جون کلی تعجب کردم چه جوری رفته زیر کابینت چه جوری جا شده
مامان مهری
پاسخ
من هم خودم تعجب کردم . سه تا احتمال داره : 1.پایه های کابینت خیلی بلنده 2.مهراد ریزه مونده 3.مهراد وروجک شده
مامان نازنین زهرا
21 مهر 94 11:03
سلام بر مهری جان عزیز اولا خدا قوت بانو خسته نباشی دوما دارم فکر اینو میکنم آرایشگری که مهراد زیبارو را میبرین به یک حل المسائل جامع کوتاهی مونیاز داره وباید یه یک معمای بزرگ را حل کنه تا بتونه موهای موطلایی ما رو کوتاه کنه ،نه؟
مامان مهری
پاسخ
سلام. راستش رو بخوای ما همیشه سر کوتاهی موهای مهراد مشکل داریم. بلند میشه یه عده میگن کوتاهش کن بچه کلافه شد ، موهاش نامرتبه و از این حرفا بعضی ها میگن بزار بلند بشه خیلی قشنگه و ما آرزو داریم موهامون این شکلی باشه. بعضیه ها هم میگن موهاشو بلند کنید و با کش ببند. یکی هم می گفت موهاشو با گلت صاف کنید خلاصه هر کی یه چیزی میگه. یه باز هم بردیم آرایشگاه که مثلا با محیط آشنا بشه و شاید بتونیم موهاشو کوتاه کنیم که آرایشگره هم شد از دسته دوم و گفت حیف این موهای طلایی نیست که می خواید کوتاه کنید و بریزید زمین.! ولی چون موهای مهرا می رفت تو چشماش و موقع خواب حسابی عرق میکرد از داداشم خواستم تا کمی مرتب شون کنه. موهای مهراد رو اگه خیلی هم کوتاه کنم فر میخوره و می چسبه به کف سرش. حالا واقعا راست میگی تصمیم گیری بین این همه نظریات مختلف خیلی سخته هر چند که ما کار خودمون رو می کنیم در نهایت. نازنین بانوی زیبا رو و مهربون رو ببوس.
مامان علی
21 مهر 94 17:40
سلام عزیزدلم،اول راجع به خصوصی گذاشتی، چی بگم،میدونم خیلی. خوب فهمیدین درد من نمیخوام حرفی بزنم.برامون دعا کنید. واینکه راحت باش دوست خوبم باور کن اصلا نیازی نیست به کامنت اجباری همان یک خصوصی برای من کافیست که بدونم دوستان خوبی هستیم.
مامان مهری
پاسخ
سلام زهرا جون. راستش با دیدن عکس و خوندن پست خیلی دلم گرفت. خدا خودش به هممون کمک کنه. . خودت رو اذیت نکن هرچی سخت تر بگیری سخت تر هم می گذره.
مامان علی
21 مهر 94 17:46
به به آقا مهراد نازنین رفته خرید،چه کیفی هم خریده،مبارکه باشه خوشکلم.ایشالله سلامت باشی وکیف مدرست وببینم خریدی وکیف کنم گوگولی موی کوتاه بهش میاد،یعنی صورتش باز میشه،هرچند خیلی هم کوتاه نشده ولی باز باعث شده چشاش وابروهاش و ترکیب صورتش بیشتر دیده بشه الهی بگردم مهری،نه خسته خواهر حسابی تمییز کاری کردی ونونوار ها،رویه مبلتم عوض کردی؟یک عکس بزارببینیم چی شده،من یک دست راحتی سفآرش دادم احتمالا تا قبل عاشورا برسه،دل دلم وخورده که چی میخاد بشه!عکس حاوی رضایت خاطرش از خرید وبنازم چقدر قشنگه بچه ها وهیجانشون از خرید وبه تصویربکشی
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم. راستش من خودم بیشتر از مهراد ذوق خرید کیف داشتم. میدونی حموم که می بردم به خاطر موهاش خیلی اذیت می شد. فقط مرتب تر شده نه عزیزم رویه مبل ها رو عوض نکردم فقط فوم داخل تشک هاش خوابیده بود و عوضشون کردیم. راحتی های جدید هم پیشاپیش مبارکه.
مامان علی
21 مهر 94 17:54
اوخی معلومه رنگ بازی دوست داره ها بله باز هوا عوض شد وداغ ما تازه شد هوای سرد وسرما خوردگی ودارو ومطب!!بیچاره بچه ها ویتامین چی بهش میدی؟من این ماه گذشته سانستول بدون قند بهش دادم،از روز اول میگه مامان جون کی تموم میشه خوشمزش وبخریم!حالا دیشب تموم شد نمیدونم این ماه چی بخرم!یک ذره هم رو اشتهاش تا ثیر بزاره حداقل! امیدوارم دیگه سرما خوردگی براش پیش نیاد.خوشحالم که توشهربازی هم دیگه آقا شده واذیت نداره،ایشالله تنش سلامت ولبش خندان باشه همیشه بازیهای اختراعیتان مثل بازی های اختراعی ماست!خخخخ مهری دختردارنشدی!!!!؟
مامان مهری
پاسخ
سلام.واقعا من هم نسبت به هوای سرد همین حس رو دارم. راستش من یه شش ماهی بود که ویتامین ها رو قطع کرده بود . این سری که مریض شد به دکتر گفتم براش فرگلوبین و زینک نوشته. خدارو شکر خوب هم میخوره. اه راست میگی شما هم از این اختراعات دارین. اخه تو خونه های فسقلی فقط این جوری میشه یکم تحرک داشت. عجب سوالی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه بابا فعلا اقدامی نکردم. ولی در آینده نزدیک اگه خدا بخواد خیلی دلم می خواد
الهام
22 مهر 94 11:44
سلام مهری جون ببخشید من چند روزه درگیر یک سرماخوردگی ویروسی علیرضا شدم و چند شب بیداری و دیروز هم بردم دکتر و گفته باید دوره اش بگذره اینه که دیر اومدم خدمت تون،شرمنده خیلی زیبا نوشته بودی متن ابتدای پستت رو و الهی که هیچ پدر و مادری شرمندۀ بچه هاشون نشن
مامان مهری
پاسخ
سلام. آخی خیلی ناراحت شدم. امیدوارم زودتر دوره اش تموم بشه. سرما خوردگی اول پائیز خیلی بده. ممنون از اینکه توی این شایط هم اومدی پیشمون. تورو خدا علیرضا خوب شد یه خبری بهمون بده.تصور چهره علیرضا همیشه پر انرژی در حالت مریضی خیلی خیلی سخته.
الهام
22 مهر 94 11:50
کیف مک کوئین خیلی قشنگه مشخصه مهراد جون هم مثل علیرضا عشقه مک کوئینه از ابتکارت برای اون اشکال هندسی خیلی خوشم اومد، کاش ما یاد بگیریم و ابتکار مهراد از بیرون کشیدن دبه های ماست از زیر کابینت هم خیلی جالب بود میگم امسال تو خونه تکونی پاییزی از من سبقت گرفتی آاااا من همون هفته که رفتیم شمال فرش ها رو دادم قالیشویی، چون دیدم چند روز نیستیم گفتم فرش ها هم نباشند ولی هنوز گل و بلبل های خونه رو نشسته ام
مامان مهری
پاسخ
مهراد هر کارتنی هم که نگاه کنه چون عمده بازیش با ماشین هاست مک کوئین براش یه چیز دیگه است. درس پس میدیم استاد! خوشحالم که از ایده اشکال هندسی خوشت اومده. برای خود من هم خیلی جالب بود که با پاهاش داره ظرف ها رو در میاره. آخه میدونی من دو سالی بود که اینجور حسابی تمیز کاری نکرده بود. جابجایی کمد ها برام خیلی خیلی سخته. ولی امسال چون طبقه بالا هم بنایی داشتن خونه ما خیلی خیلی کثیف شد. بنظرم وقتی خونه تمیز میشه انرژی های خونه تغییر میکنه و خیلی خوب میشه. ممنون از حضورت.
الهام
22 مهر 94 11:55
چه جالب! نظر قبلی تایید شد، پس تو هم الان اینجایی من تازه از دانشگاه اومدم و اول از همه اومدم سراغ وب مهراد جون به پرسش و پاسخ هم سر خواهم زد عزیزم ایشالا اگه بتونم امروز یک پست بذارم خیلی خوب میشه در مورد سوت و کور بودنِ نی نی وبلاگ باهات موافقم! متأسفانه ما آدم ها، بندۀ افراط و تفریطیم! یه روز نی نی وبلاگ و می ترکونیم و بعد از مدتی دیگه اصلا یه سر هم نمی زنیم منم برای این که می بینم کسی دل و دماغ نظر گذاشتن نداره نظرات خیلی از پست ها رو غیرفعال می کنم، ولی باهات موافقم از تو نظرات نکات خوبی در می اومد، گاهی. مهم نیست من و شما و مامان علی و ریحانه جون و مامان های باقیمانده در نی نی وبلاگ هم چنان می نویسیم و برای هم نظر میذاریم و خوشحالیم بقیه هم بعد از مدتی از تب و تاب شبکه های مجازی می افتند و میان همین جا
مامان مهری
پاسخ
سلام الهام جون. خسته تدریس نباشی استاد جاااااان. خیلی خوشحاالمون کردی که به کلبه حقیرانه ما سر زدی. بی صبرانه منتظر خوندن پست جدید هستم. فکر کنم نی نی وبلاگ هم پاسوز قانون بزی شده!!! من اینجا رو بخاطر دنج بودنش خیلی دوست دارم. خیلی ها بهم میگن برای مهراد تو اینستا هم پیج باز کن ولی اصلا دوست ندارم همه فک و فامیل از زندگیمون خبر دار بشن. خودمون رو عشقه.
هدیه
22 مهر 94 20:18
سلام خوب هستین مامان خانمی چه گل پسری ناز دارین خدا حفظش کنه براتون و جمله اول پستتون واقعا عالیه و از صمیم قلب از خدا هیچ پدر و مادری شرمنده خانوادش نشن درضمن قلم زیبایی دارین و انشالله همیشه پایدار باشه
مامان مهری
پاسخ
سلام هدیه عزیز. تعریف شما از پارگراف اول پست در اولین نظری که برام ثبت کردین خیلی خیلی ارزشمنده. خوندن پست های زیبای دوستان بوده که روی انشای ضعیف من تاثیرگذار بوده وگرنه عذاب آورترین کار دوران مدرسه برای من نوشتن انشا بود. التماس دعا
مریم مامان آیدین
23 مهر 94 19:29
سلام مهری عزیزم وای مهری جونم انگار این پست رو من نوشتم...دیدی گاهی یه چیزایی میخونی از ته دل خودت...اول اون ابتدای پست و حس من و بعد مراحل آقا شدن مهراد و تجربه مشترک همه مامان ها الهی قربون پسر نازت بشم که این همه آقا شده میدونی....حست رو با همه وجووودم میفهمم...تعجبی که تو مطب دکتر کردی...ذوقی که هربار بعد خوردن اروها داری...اصلا حتی دیگه نگران مریض شدنش هم نیستی...پسر من دیگه بزرگ شده دکتر بردن و دارو خوردنش که سخت نیست...سرما هم بخوره فدای سرش ایشالا که دیگه مریض نشه و ذوق دارو خوردنش خلاصه بشه تو ویتامین خوردن هاش موهاش رو قربون....خوب راست میگه...این همه انتظار کشیده و باید زود جایزه اش رو میدادی دیگه اون سوال های آخر پست....عاااشق این سوال هام که جوابش معلومه ولی تو نباید بگی...پرسیده که خودش هم جواب بده و حاااال کنه خدا حفظش کنه فرشته ناز خونتون رو دوستم...خیلی ببوسش
مامان مهری
پاسخ
سلام مریم جون. جا داره باز هم من برای بودن توی این محیط و دوستای خوبی مثل شما خدا رو شکر کنم. نمی دونی وجود شما ها چه دلگرمی به من میده. خوشحالم که از این پست خوشت اومده. اتفاقا وقتی که مهراد برای اولین بار داروهاش رو خیلی راحت خورد یاد آیدین جون افتاده بودم . اینها چیزای خیلی کوچیکیه ولی خیلی خیلی لذت بخشه. امیدوارم که وب شما همیشه پر باشه با تجربیات قشنگ و لذت بخش. چون وقتی که من میخونمشون خیلی خوشحال میشم و میدونم که بلاخره چند ماه بعد برای مهراد من هم اتفاق خواهد افتاد. آیدین عزیزم رو ببوس. دوستون داریم.
مامان ریحانه
23 مهر 94 20:58
سلام بر مهری گل خودم اول اینکه بگم من خیلی وقته پستتو خوندم دوست گلم اما به خدا اصلا فرصت نشد بیام و کامنت بذارم یه ویروسه در بدر چند وقتی مهمون ناخونده ی خونمون شده و انگار قصد نداره تشریفشو ببره اول همسر و بعد پسر و بعد دختر و کی نوبت به مادر برسه الله علم و اگه فرصتی هم پیش میومد تا بیام و چند خطی بتایپم وروجک شیطون میاد و دیگه نمیذاره من جلوس کنم بر روی صندلی و همش میگه موسو بده به من بده به من به همین دلایل ، عجیب وقتم ضیقه مهری جون به هر حال شرمنده دوست خوبم اینم بگم که اینجانب عضو هیچ گروه و شبکه ی اجتماعی نیستم البته بودم ولی حالا نیستم خواهر بتونیم کلاه نی نی وبلاگمونم سفت نگه داریم هنر کردیم والا و اما از همه ی اینا گذشته هی بیاو بگو من دست بر قلمم خوب نیست دیگه می خواستی چه جوری باشه متن مینویسی در حد لالیگا اگه بگم چند بار خوندم دروغ نگفتم از بس که زیبا بود متن اول پستت و غم انگیز بود به خاطر تمام نداشته های کودکانی که آرزویشان داشته های فرزندان متمول و ثروتمند این مملکته به امید روزی که فقر طبقاتی در هیچ کجای این کره ی خاکی نباشد
مامان مهری
پاسخ
سلام ریحانه گلی. ای وای بر من . امان از این ویروس ها.... اسمش هم پشت آدمو می لرزونه. امیدوارم شما هیچ وقت مریض نشی چون خیلی سخته که هم مریض بشی و هم پرستار.! عشقی که تو وجود یه مادر هست نمی زاره به این زودی ها مریض بشه والا از شما چه پنهون خیلی به من هم میگن بیا اینستاگرام و پیج درست کن ولی من هم همین یه وب رو بتونم بچرخونم شاهکاره. امیدوارم که زودتر سرت خلوت بشه تا بتونی باز هم از خاطرات کودکیت و شیطونی های نازنین بنویسی. ای وای من الان این شکلی ام از خجالت باور کن من تو حرف زدنم موندم چه برسه که بتونم بنویسم. هر چی هست از عشق وجود دوستانی مثل شماست. نازنین جون رو ببوس.
مامان ریحانه
23 مهر 94 21:19
و اما کیف نو مبارک میبینم که همه ی بر و بچ پسردار نی نی وبلاگی زدن به خرید اقلام مک کوئین و توماس و ........ همچنان که ما هم زدیم به خرید باربی و اقلامش عزیزم انشالله که در آینده ای نزدیک شما هم جز خریدارانی از این دست میشوید باور کن مهری جون زمان بچگی پوریا من چقدر گشتم تا سی دی 4 مرد عنکبوتی و پیدا کنم اون موقع رو بورس بود همه چیزشو داشت تا شورتشم خریده بودم براش ولی این سی دی کارتونیش اومده بود و پوریا قبول نمی کرد باور کن پاهام تاول زده بود فکر کنم زیادی مامان حرف گوش کنی بودم اما بهت حق میدم من از دیدن خوشحالی پوریا ذوق می کردم و شعارم این بود که نذارم حسرت هیچ چیز به دل بچم بمونه فکر کنم خدا رو شکر تا حدودی تونستم بیشتر نیازهای کودکیشو وکه خواسته های کوچیکی هم بود بر آورده کنم خسته ی خونه تکونی هم نباشی خواهر ما هم از این ماجراها داریم انگار وقتی خونه تکونی میشه درهای کاخ ملکه الیزابت واسه این وروجکا باز میشه از بس خوشحال میشن ببین ما چقدر وسایل مرموز داریم که برای این شیطون بلاها حکم یافتن گنج و داره گلمو هنگاشو عشقه رکابی پوش ناز و دوست داشتنی مهری جون حوصله ی شما رو هم عشقه ساختن وسایل هندسی با فوم های غیر قابل مصرف احسنت داری بانو بیماری رو هم که دست رو دلم نذار خواهر و برو خدا رو شکر کن که مهراد گلیت 180 درجه تغییر رویه داده و خبر این تغییر ناگهانی جهانی شده و به سمع و نظر خبر گزاری نسوان پرس رسیده که ما همچنان ماجرا داریم با دارو خوردن دخترکمان و تنها جایی که دارو نمی رود دهانش می باشد و گرنه موها و لباسهایش بی نصیب نمیمانن از شربتهای تجویز شده آآآآآآآآآآآقا چیدمان ماشینها ما رو کشته خداییش موهاش حیفه کوتاه بشه ولی مهری جون تو کار خودتو بکن همونطوری که من کار خودمو در مورد موهای نازنین می کردم ولی البته الان نمیتونم چون کوتاهی موی نازنین مساوی است به وسط کشیدن پای آبا و اجداد خودم و خانوم آرایشگر توسط نازنین خانوم حالا خدا رو شکر کن مهراد جون اینگونه نیست
مامان مهری
پاسخ
اره . خدایی سلیقه ما که مادر هستیم هم فرق کرده. من قبلا خودم عاشق صورتی و چیزهای دخترونه بودم ولی الان عاشق مک کوئینم. خوشحالم که برای پویا هم در زمان خودش کم نذاشتی.چون پویا خیلی مظلومه برعکس نازنین که بلاخره حق خودش رو می گیره. امسال خونه تکونی پائیزی ما دست کمی از خونه تکونی عید نداشت. وای دارو بچه ها و مریضی... پشت آدم می لرزه. امیدوارم نازنین جون هم زودتر متوجه تاثیر دارو تو روند بهبودیش بشه و داروهاش رو بخوبی بخوره و حسابی ذوق بکنی. من هم خیلی اهل کوتاهی موهای مهراد نیستم ولی چون موقع خواب خیس عرق میشد و ترسیدم مریض بشه یکم مرتبشون کردیم. بنظرم شما هم موهای نازنین رو خیلی کوتاه نکن. چون موهاش لخته هر چقدر هم بلند باشه اصلا نامرتب تیست و یه رحمی هم به اجداد خودت و آرایشگر بکن. نازنین جان رو ببوس البته اگه اجازه بده وروجک خانوم! ببخشید که دیر کامنت رو تائید کردم.
مامان ریحانه
23 مهر 94 21:31
موتور نو مبارک کاش بابای منم اون موقعها از این موتورا داشت آخه خیلی شیکه خداییش مهری کنکاش کن ببین مهراد چه جوری رفته زیر کابینت مخ من که هنگ کرد متوجه شدی خبرشو بده چه بازی های جالبی بابا مبتکر فکرای خلاق چه سرزمین سحر آمیز زیبایی و البته اینکه در هنگام ورود به همچین اماکنی باید با جیبی پر از پول وارد شوید چون زمان در آنجا برای این وروجکها معنا ندارد و هر وسیله ای که قبلا سوار شده ان و دوباره می خواهند سوار شونداز دیدشان اولین باریست که سوار شده ان و پدر و مادر بینوا هم چاره ای جز تسلیم ندارن خوب تقصیر خودمونه می خواستیم نیاریمشون شهر بازی ( گزیده ای از سخنان گرانبهای اطفال به پدر و مادرهایشان ) مهری جون امیدوارم خوشحالیهایی از این دست برایت مستدام بماند و خوشحالیهای دیگری نیز بر این موارد اضافه شود شبت خوش دوست عزیزم مهراد عسلی نازمو خیلی ببوس
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم. زندگی ما کلا شده موتور و ماشین و هلی کوپتر و جرثقیل و .....!!!! از کارهای بچه های این دوره است دیگه . یه کاری میکنن که یه جماعت هنگ می کنن!!!! راست می گی ریحانه جون. واقعا باید یا بچه رو نبری به شهر بازی یا با یه جیب پر پول بری . ممنون عزیزم. بقول این بچه های گروه های تلگرامی : شب تون شیک !
مریم مامان آیدین
24 مهر 94 0:02
وااای مک.کویین یادم رفت قربونت برم که هیجان داشتی واسه داشتنش...چقدر هم خوووشگله کیف مک کویین طرحش شاد و زنده ست مبارکه باشه...کارت دراومد مهری جونم...تا مدت ها پای ثابت همه کارهاتون همین کیفه مبااارکش باااشه
مامان مهری
پاسخ
ممنون عزیزم. آره بعضی روزها صبح پامیشه و کیفش رو پر ماشین می کنه تا بره خونه مامانم اینا. فعلا عشق مدرسه است.
مامان ریحانه
25 مهر 94 11:16
سلام مهری جون خسته نباشی عزیزم میگما من یه کامنت دیگم داده بودم نیومده
مامان مهری
پاسخ
سلام ریحانه جون. چرا کامنت اومده ولی من وقت نکردم جوابشو بنویسم و تائید کنم. امروز تائید می کنم.
مامان رویا
30 مهر 94 9:11
سلام مهری جونم...اول از همه چه کیف قشنگی خریده این گل پسر مبارکش باشه.... پسر مو طلایی ما چه موهاش کوتاه باشه چه بلند بازم ناز و دوست داشتنی...
مامان مهری
پاسخ
سلام. ممنون عزیزم. کییاراد گلمون رو ببوس
مامان علی
3 آبان 94 16:11
سلام عزیزدل،عزاداریهاتونم قبول باشه،ایشالله که سلامتی بعد یک هفته اومدم نی نی وبلاگ،سرزدم ببینم درجواب کامنتی که درباره غذا خوردن بچه ها نوشتم چی نوشتی دیدم نیست،ولی فکر کنم عمومی گذاشتم نه خصوصی!خخخ هواس ندارم که،دیگه گفتم تا درخانه اومدیم یک کامنت هم بزاریم مهراد عزیز رو هم جای من ببوسش
مامان مهری
پاسخ
سلام عزیزم. خوش اومدی قدمت روی چشمامون. خونه ما رو روشن کردی. ببخشید نمی دونستم که باید خصوصی جوابت رو بدم وگرنه حتما برات نظر می گذاشتم. عزاداری های شما هم قبول درگاه حق . موقعی که دلت شکست و دستهاتو بردی بالا ما رو هم از دعا خیرت فراموش نکن. سید علی رو ببوس. دلم برا خوندن شیرین کاری هاش خیلی تنگ شده.
مامان سونیا
9 آبان 94 22:58
سلام مهری جون خوب هستین عزاداری هاتون قبول مهراد جونم کیف نو مبارک انشالله به سلامتی مهری جون از قول من ببوسش خیلی ناز شده ناز بودا ناز تر شده
مامان مهری
پاسخ
سلام. خوبی؟ چه خبرا؟ راه گم کردی ؟ ممنون عزیزم. خیلی خیلی خوشححال شدم که بازهم بهمون سر زدی. صدرا جون گل پسری رو ببوس
مامان ملی و کوروش
10 آبان 94 11:29
سلام مهری جان خوشحالم از خوشحالی یک مادر خوب و پر انرژیامیدوارم همیشه در امر تربیت مهراد عزیزم پیروز و شادمان باشی. اما مهراد آقای گل خیلی آقا شدی عزیزم موهای خوشگلت هم ناز شده کیف مک کوئین و موتور خوشگلت هم مبارکت باشه ایشالا به سلامتی ازشون استفاده کنی عزیزم دوستت دارم و می بوسمت
مامان مهری
پاسخ
سلام عزیزم. خوبین ؟ چه خبرا؟ چی می کنید با سرمای پائیزی؟ ممنون که به ما سر زدی. کوروش عزیز رو ببوس.
مامان سونیا
10 آبان 94 18:05
Love sign $$$_____$$$$$$$$$$$$$$$_$$$_______$$$_$$$$$$$$$$ $$$____$$$____$$$____$$$_$$$_____$$$__$$$_______ $$$____$$$___________$$$_$$$_____$$$__$$$_______ $$$_____$$$_________$$$___$$$___$$$___$$$$$$$$__ $$$______$$$_______$$$_____$$$_$$$____$$$_______ $$$_______$$$_____$$$______$$$_$$$____$$$_______ $$$$$$$$$___$$$_$$$_________$$$$$_____$$$$$$$$$$
بهار مامان برسام عسل
15 آذر 94 19:35
سلام به مهری جون مهربونم خوبی عزیزم هزارماشالله به این نازدار پسملی خداجون چقدر خوردنی و ناناسی شده عشقمه این پسمل ناز خدا حفظش کنه اومدم یه سر بهتون بزنم کلی کار دارم الان از کی موندم وبتون و ناز پسری و خاطرات روزهای مختلفش رو میخونم تو رو خدا براش اسپند دود خیلی ناز و ماهه و خوشمله آقا مهراد یه دونه ست اونم واسه نمونه ست خیلی خیلی دوستتون دارم و همیشه به یادتونم آخرین باری هم که بادتون کردم در لحظه ی شمع روشن کردن در شب شام غریبان بود شما و خیلی از دوستای گل رو دونه دونه اسم بردم و واسه همتون 1شمع برای حاجتتون و یه شمع هم برای سلامتی نی نی های نازتون روشن کردم من همیشه به یادتونم و همیشه در قلب و خاطرم هستید فعلا باید برم که کلی کارام عقب افتاد دوستتون دارم
مامان مهری
پاسخ
سلام بهار جون. خیلی خیلی خوشحال شدم که شما رو دوباره توی وبلاگمون می بینم. ما هم همیشه به یاد شما هستیم و آرزو می کنیم که ر کجا که هستین سلامت و شاد باشین. خیلی ممنون که به یاد ما هستین. برسام عزیز رو ببوس. ما شاله دیگه برا خودش مردی شده. خدا حفظ اش کنه برات خوشحالم که حسابی سرت شلوغه و کلی کار داری واسه انجام دادن. اینها خودش خیلی خوبه و نشون میده که اوضاع خوبه. خدا رو شکر.