دی ماه خوب
از خواب بیدار شدم. خیلی آروم از تخت پائین میام و یواشکی میرم توی حال ، دستهامو از پشت دور گردن اش حلقه میکنم و میبوسم اش ....
لذت دیدن لبخند اش یکی از خوشی های این روزهای منه.
ساعت 7 و 45 دقیقه صبحه و مامان داره از ماشین پیاده میشه تا بره سر کار. " مامان مهری برو سرکار. من با بابا مهرداد ظهر میایم دنبالت."
ساعت دو و ربع ، بابا مهرداد اومده دنبالم . با ذوق و شوق به استقبال اش می رم و خودم رو تو آغوشش رها می کنم و خوش و بشی مردونه ... بعد از چند دقیقه هم آماده میشم تا دو نفری بریم دنبال مامان مهری.
و اما روز دیگه ای که ماشین دست مامان مهریه و خودش اومده دنبالم. با گریه و زاری میرم تو جا رختخوابی قایم میشم که چرا بابا مهرداد نیومد!!!!!!!!!!!!!!!
به خاطر کار بدی که انجام دادم چهره ای ناراحت داره. با شیرینی بچگانه بهش میگم ، بابا مهرداد لفاً خُوشال باش. بابا مهرداد دوست دارم. عاشقتم.
روزی هزاران بار صداش می کنم. بابا مهرداد از بس که تکرار میشه ، خورده میشه و یه با میداد یا با داد ، ازش میمونه.
هرکس برای بار اول میشنوه متوجه نمیشه که من دارم بزرگترین کوه پشت سرم رو صدا می زنم!!!! و تازه بعد از جانم گفتن بابا مهرداده که متوجه منظورم می شن .....
بعضی مواقع مامان مهری هم هوس میکنه بگه بامیداد... و اینجا ست که به غرور مردونه من بر میخوره و میگم بابا مهرداد درسته مامان! من که دیگه بزرگ شدم و میگم بابا مهرداد ! انگاری هیچ کس غیر من جرأت نداره بگه بامیداد.
خلاصه و در یه جمله ....
بابا مهرداد عزیزم تولدت مبارک
بعله امروز 29 دی ماه و تولد بهترین بابای دنیاست.
توی پست قبلی گفتم که منتظر یه خبر خوشیم ...
به لطف خدا و با دعای شما دوستان 21 دی ماه خبر خوشمون رسید جواب آزمون وکالت اومد بابایی من با رتبه 406 تو کانون مرکز قبول شد .این قبولی برای ما خیلی خیلی ارزشمنده. توی روزگاری که بازار بیمه خیلی خرابه و بابام استرس کاری زیادی رو تحمل میکنه. توی روزهایی که یه پسر بچه سه و نیم ساله توی خونه است که دوست داره با صدای بلند بازی کنه و نیاز به توجه داره. اونوقت تازه بین 22 هزار نفر شرکت کننده که خیلی هاشون جوون های مجردی اند که دغدغه زن و بچه ندارن نفر 406ام بشی برای ما که خیلی عالیه. بابایی من ، خدایی خیلی هم براش زحمت کشید. یعنی کلاً روال کار مامان و بابای من یه جوریه که برای چیزی که میخوان باید خیلی زحمت بکشن ، برعکس بعضی ها که ابر و باد و مه و خورشید و فلک کارشون رو پیش میبره .
بازم تبریک ....
بابا مهرداد عزیزم مبارکت باشه
مبارک مون باشه
پی نوشت 1 : آقا از اونجایی که هیچ کس پیدا نشد که زحمات مامان منو ببینه. من همین جا از طرف بابا مهرداد از مامان مهری که توی این مدت همراه و رفیق اش بود و سعی کرد که محیط خونه رو برای درس خوندن آروم نگه داره، تشکر ویژه میکنم بقول مامانم پشت هر مرد موفقی یه زن خوبه ( برا خودمون نوشابه باز میکنیم )
پی نوشت 2 : با عرض شرمندگی همین جا از یه سوتی هم که پارسال در این چنین روزهایی داده بودیم، پرده برداری می کنیم اینکه تولد بابایی من 29 ام دی ماهه ، ولی مامان من تاریخ تولد رو 28 ام دی ماه اعلام کرده بود و خیلی هم سرخوش و بی خبر از همه جا 28 ام براش تولد گرفت.
الان حتما پیش خودتون میگین ایـــــــــــــش عجب زنیه !!!! بعد هشت سال زندگی هنوز تاریخ تولد شوهرش رو نمیدونه؟؟؟؟؟
خواهشاً قضاوت نکیند. این ماجرا یَک قصه ای داره.
ماجرا از اونجا آب می خوره که تاریخ تولد واقعی بابا مهرداد 29 دی ماهه ولی توی شناسنامه اش 28 شهریور ماه ثبت شده. که این 28 و بزاریم کنار ماه تولدش یعنی دی ماه میشه تاریخ تولد پارسال بابای من اون موقع که بابا مهردادم نوزادی بیش نبوده و خواستن براش شناسنامه بگیرن تولدش رو یه 4 ماهی آوردن جلو ، خوب ایرادی نداره بلاخره یه توجیهی داره ولی نمی دونم چرا 29 رو کردن 28 !
آقا یا خانومی که تو ثبت احوال نشستی بنظرت 29 شهریور چه ایرادی داره !!؟؟؟؟ فکر همسر آینده این نوزاد رو نکردی که ممکنه ضایع بشه
تولد بابا مهرداد و شنیدن خبر قبولی اش ما رو به فکر انداخت تا در نزدیکترین شب جمعه به تولد اش یعنی پنج شنبه یکم بهمن ماه مهمونی بگیریم و کنار اقوام نزدیک مون خوش باشیم. ان شاله در پست بعدی با کلی عکس از مهمونی مون در خدمتیم .
* امروز صبح ساعت 7 و نیم آقا مهراد می فرمان : مامان چرا مهمونامون نیومدن. الان میان؟ من میخوام با بچه ها تو اتاقم بازی کنم.
با آرزوی روزهایی خوش برای شما دوستان عزیز تا پست بعدی به خدا می سپارمتون.
یا علی مدد