گل عشق ما مهرادگل عشق ما مهراد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
میوه زندگی ما مهرا میوه زندگی ما مهرا ، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

مهراد لبخند زیبای خدا

جمعه 16 بهمن

1394/12/24 17:42
نویسنده : مامان مهری
606 بازدید
اشتراک گذاری

خندونکیکی از لذت های صبح جمعه اینه که بتونی یه ساعت بیشتر بخوابی ! 

ولی خوب از اونجایی که ساعت بدن  مامانم از تنظیم در اومده و باید زود بیدار بشه. با یه روز تعطیلی اصلا نمیتونه یه دل سیر بخوابه !!!!!متنظر ان شاله تو هفته دوم تعطیلات نوروز جبران  می کنیم.

ای وای .....

خدایا اینی که گفتم که برنامه ریزی به حساب نمیاد؟؟؟؟ خطا

قانون چهارم نیوتن خیر نبینی اگه بخوای تعطیلات ما رو خراب کنی!!!!!!!!!!!!

خوبه حالا مسافرت خارج از کشور نداریم و کل برنامه ریزی مون خوابیدن تا ساعت ده صبحه.!دلخور

خدایا شکرت.

خوب بریم سراغ خاطره ای از یه روز جمعه زمستونی کمی تا قسمتی بهاری!

جمعه 16 بهمن مامانم وقتی که دید هوا چقدر خوبه تصمیم گرفت هر طور که شده بزنیم بیرون. چند هفته ای بود که هوس دیدار درگذشتگان رو کرده بود و چه فرصتی بهترین از این.

این شد که رفتیم بهشت فاطمه . دوستای قزوینی مون می دونن توی مسیر بهشت فاطمه یه جایی هست که گوسفند زنده می فروشن و سه تا شتر و اسب هم دارن که برای ملت شتر ندیده  جنبه توریستی پیدا کردهخندونک. این بود که ما هم چند دقیقه رو کنار این حیوانات دوست داشتنی و مهربون گذروندیم.

 

 و این هم سگ هایی که اول به خیالم  مردن  ولی بعد متوجه شدم دارن آفتاب می گیرن.

(این نزدیک ترین برخورد مادر من با سگ بود) چه دل و جرأتی ! خندونک

 و این هم اسب هایی که همیشه توی تلویزیون میدیدم و قرار بود که آقاجونم یکی شون رو برام بخره تا توی اتاقم بخوابونم. ! با دیدن اسب و اندازه اش خیلی متعجب شدم چون هر جور فکر کردم تو  تختم جا نمی شد متفکر

غرق در تماشای اسب....

 

آقا نور خورشید بدجور چشمای منو اذیت می کرد. این شد که با دستهام جلوی نور رو گرفتم.

اما جواب نداد ، پس کلا چشمهامو بستم.

باز هم نمیشه.  سر به زیری بهتره!.

 

این هم خاک بازی و درخت شناسی در دیار اهل قبور

بعدش هم رفتیم نماشگاه اتومبیل های کلاسیک  

قبل از اینکه بریم ما تصور می کردیم الان یه سری ماشین مال زمان قاجار  داره. متنظر

این عکس هایی که می بینین قدیمی هاش بودنا دلخور. ما دیگه خجالت کشیدیم از پیکان و رنو هایی که بود عکس بگیریم.!

پنج شنبه بیست و نهم بهمن ماه هم برای شرکت در مراسم عقدکنان دختردایی بابایی ( مهدیه خانوم ) عازم تهران شدیم. برای اینکه ساعت پنج تالار باشیم بلافاصله بعد از ناهار راهی شدیم . طبق معمول مسافرت های قبلی انتظار می رفت به محض اینکه ما وارد جاده و اتوبان شدیم خوابی عمیق داشته باشم ولی این بار در کمال تعجب تمام مدت بیدار و کاملا هوشیار در مورد ابرها و کوهها صحبت کردیممتنظر

در آخر هم یه سلام نظامی همراه با جمله همیشگی اطاعت فرمانده قربان ....

این هم چند خط از کلمات جدیدی که یه بچه ممکنه بخاطرش چلونده بشهبوس.!

توی تمیز کاری های دم عیدی یه چند تایی کارت اعتباری تاریخ گذشته پیدا شد که برای بازی به من داده شد. نیم ساعت بعد کارت ها رو بردم پیش بابا مهرداد ....

بابا مهرداد اینا رو برای من پس اندااااز کن.....تعجب

یکی از آموزش های آقای بانکی برنامه رنگین کمان!خندونک

مامانم لباس پوشیده و آماده برای رفتن بیرون میگه : مهراد بیا لباس بپوش بریم خرید. 

من : امروز امکاااان نداره من بیام بیروناجازه.

مادرجون اکرم میگه مهراد خوش به حالت چه مامان خوبی داری . چه کیک خوشمزه ای برات پخته.

من : قابل شما رو نداره.

مامان مهری با حالتی  ناراحت از کلمه زشتی که نباید می گفتم.خجالت

من : مامان مهری من به خودم گفتم !!!! با آقا مهراد بودم با شما که نبودم!!!!!

مامان مهری :تعجب

با مامان مشغول کار توی آشپزخونه دارم حرف میزنم که بابا مهرداد برای کمک میاد ...

من : بابا مهرداد میشه یه دقیقه منو مامان مهری رو تنها بزاری؟؟؟؟ من با مامان مهری یه صحبتی دارم.!!!!!!!!

یه روز دیگه هم موقع پوشوندن لباس رو به بابا مهرداد : بابا مهرداد بیا اتاقم من یه حرف خصوصی دارم ، می خوام مشکلاتم رو بهت بگم ...

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

سمانه
29 فروردین 95 19:26
مهری چه کار خصوصی داشتی بلا تواشپزخونه به به عروسی.... ماشالله چه جراتی داشتی مهری جونم ای جان عکسای ماشین و مهراد خیلی باحال بود.عکسارو سیو کن. خدا همه رفتگان شما رو بیامرزه
مامان مهری
پاسخ
والا پسر ما تا همین جاش رو یاد گرفته بود که کلاس بزاره و نذاره منو و باباش صحبت کنیم. من یه شیرزنم! خدا درگذشتگان شما رو هم قرین رحمت کنه.
مامان ریحانه
1 اردیبهشت 95 12:57
ای جوووووووووووووونم به این عکسهای قشنگ و نازش فداش بشم که آفتاب چشمهای نازش و اذیت می کرده و قربون نبوغش که آخرش بچم متوجه شده چه جوری از شر آفتاب نجات پپیدا کنه فدای خصوصی حرف زدناش وروجک ناز مهری جون انشالله که همیشه ی ایامتون به شادی باشه و فرصتهای پیش رو بهترین و زیباترین لحظات رو براتون رقم بزنه
مامان مهری
پاسخ
والا یه مواقعی یه چیزهایی میگه که ما تا حد شاخ درآوردن پیش می ریم ولی خیلی هاشون رو نمیشه نوشت که البته قص دارم توی یه پست خصوصی می نویسم.
مامان ریحانه
5 اردیبهشت 95 10:19
سلام مهری جون کجایی عزیزم خیلی نگران هستم زودتر بیا و ما رو از نگرانی در بیار
مامان مهری
پاسخ
نمیدونم چرا تنبل شدم. کلی پست آماده کردم. ان شاله به زودی میام.