همین روزها
این روزها هر ثانیه شیرین تر از هر زمان دیگریست.....
وقتی تو کنارم هستی و نگاهت میکنم، چیزی جز زیبایی نمی بینم.....
وجودت نور است ، نوری که قلبم را روشن کرده. من لبریزم ، لبریز لذت تماشای تو ....
این روزها که بی دریغ بوسه بارانم می کنی و با هر بوسه مرا به عرش می بری....
این روزها که گاه و بیگاه دستانم رو میبوبی و من در عشقت غرق می شوم.....
این روزها که زمان خواب دستم را در آغوش می گیری تا آرامش را به تو هدیه کنم.....
این روزها که عطر تنت مرا سر مست می کند....
این روزها که میگی مامان دوست از طوماری شعر عاشقانه نیز برایم دلنشین تر است....
این روزها که وقتی چشمانت خیس میشود تنها نگاهت به دنبال آغوش من است.....
این روزها که وقتی دل نازکت را میبینم. حتی تحمل دیدن یک صحنه بد را هم نداری . دل ناگرانت میشوم در این روزگار....
این روزها که هر روز شاهد پیشرفتی در تو هستم نگرانم از اینکه نتوانم مادری کنم آن گونه که باید تا شکوفا شوی و بالنده شوی......
نرم و نازکم. نهال زندگیمان قد بکش تا به نور برسی.....
این روزها هر ثانیه شیرین تر از هر زمان دیگریست
مهرادم این روزها داری حسابی بچگی می کنی و ما هم حالشو می بریم.
تو خونه خیلی پر حرف نیستی ولی شیرین زبونی های خودتو رو داری که باعث میشه هی ببوسمت و بچلونمت. وقتی چیزی برات تازگی داره سریع میگی این چین؟ ( این چیه؟) مثل طوطی شدی و هرچی رو میگیم تکرار میکنی .... ولی بعضی کلمات رو با ترکیبی شیرین ادا می کنی مثل زن عمو جون که میگی زنجون که باعث شده حسابی دل زن عموهات رو ببری. یا به مادر جون که میگی ماجون. یا کلمه ای مثل بنز ده تن که میگی بینز ده تو ( پسرم به ماشین های سنگین علاقه خاصی داره)
دیروز پات درد میومد.( همون درد رشد ) میگم کدوم پات درد میاد میگی چپ برای اینکه مطمئن بشم پرسیدم چپ کدومه؟ پای چپت رو نشون دادی و برات پماد مالیدم بعد میگی پاچه یعنی پارچه ببند. قربونت برم که چپ و راست رو هم یاد گرفتی پسرکم
الهی بمیرم که بعضی روزها ساعت 7 صبح بیدار میشی و میگی عزیزم س کار نه
بابایی در گوشت خیلی آروووم میگه عاشقتم. دوست دارم و تو هم همین کار رو تکرار می کنی.
خیلی سعی کردم که به نقاشی با گواش علاقه مند بشی و شاید بتونی راه مادرت رو ادامه بدی ولی فعلا از رنگی شدن دستات خوشت نمیاد و هی میگی کثیفه، بشوییم..البته اشکال از منه که وسایل طراحی ونقاشیم رو بکل بسته بندی کردم و گرنه صددرصد علاقه مند میشدی. نا سلامتی یه زمانی واسه خودمون نقاش بودیم. ولی عاشق مداد رنگی و کتاب و بازی های هوش هستی و که این هم خودش خیلی عالیه. با مداد رنگی برات آدمک میکشم و جای یکی از اعضای صورت رو خالی می زارم و ازت می خوام که بگی چه عضوی کمه؟ شما هم به من میگی و گاهی هم بهت میگم که خودت بکشی. هر چند کشیدنت بیشتر شبیه خط خطیه ولی برای من خیلی جذاب و شیرینه.
این روزها برات بارها و بارها می خونم و جدیداً اونقدر با کتاب اخت گرفتی که موقع خواب خودت می گی کباب ، کباب
اینجا هم بابایی داره کتابخونه رو تمیز میکنه که شما هم از فرصت مطالعاتی پیش آمده نهایت استفاده کردی.
یه موقع هایی هم تنبلیم میاد برم کتاب بیارم بهمین خاطر میگم بیا قصه بگم، که بدو بدو میگی چوپو.... بع بع ( منظور همون قصه چوپان دروغگوه ! ) یه مواقعی هم داستانهای عبرت آموز خودم رو میگم مثل پسری که مسواک نمیزد، پسری که دندون هاشو فشار میداد یا پسری که دستشوییش رو نگه داشته بود.
عاشق انواع پازلی گلم....
( البته این عکس ها مربوط به 2 ماه پیشه ولی خوب من فرصت نکرده بودم بزارم.) با عرض پوزش
این پازل دو تکه ای هوش هم یکی از کادوهای تولدت بود که خیلی دوستش داری و همون بار اولی که بازی کردیم بدون کمک من جای اشکال رو پیدا کردی و سر جای خودشون گذاشتی.
این کره هوش رو هم خیلی دوست داری... ( از 2 سالگی به بعد در عرض یک دقیقه بصورت کاملاً سرعتی تمام اشکال رو سر جاهاشون میزاره ) شکلی رو هم که پیدا نمی کنی میگی این کو بعد چند ثانیه جستجو هم خودت میگی اینجاس.
این ماشین رو هم یه روز که رفته بودیم بیرون برات خریدیم. هنوز اجزا ماشین رو نمیتونی جدا کنی ولی یاد گرفتی که چطوری پیچ ها رو باز کنی و جای هر قطعه کجاست.
بازی با قیچی و چسب رو هم دوست داری. چند شب پیش با کاغذ رنگی اشکال هندسی رو در آوردم و شما هر کدوم رو سر جای خودش چسبوندی و کلی خوش گذروندیم.
وقتی هم که من مشغول کارهای خونه میشم یکی از تفریحات تو شده در آوردن تشک مبل ها و گردش دور خونه...
یه وقت هایی هم تشک ها رو می چینی و باهاشون بازی می کنی.
یه روز مشغول آشپزی بودم یهو سرمو برگردوندم و دیدم پاکت شکلات رو از داخل کابینت بیرون آوردی و انگاری دلت می خواد باهاشون یه کارهایی بکنی، که با هم رفتیم تو اتاقت و یه ساعتی مشغول پرتاب شکلات به هوا و ساخت خیابون و اشکال هندسی با شکلات شدیم و در این بین علاوه بر یادگیری اشکال هندسی مفهوم داخل و خارج رو هم کار کردیم.
همین بالا نوشته بودم که به گواش علاقه نداری ولی حرفم رو پس میگیرم چون با تلاش چند باره به گواش هم علاقه پیدا کردی و چند روز پیش حدود دو ساعتی با هم رنگ بازی کردیم و بعدش هم بردمت حموم که پاهاتو بشورم که خودت یه کاسه آب ریختی رو سرت و یه حموم اجباری منو مهمون کردی.
این هم عکس های بعد از حموم جلوی آیینه
یه بار دیگه اومدم تو اتاق میگم مهرادی ، پسرم چی کار می کنی؟؟؟
میگی هیس... لالا...!!!!
این خرگوش یادگار عروسی ماست . خیلی دوستش داری و کلی باهاش بازی می کنی اینجا هم که بوسش می کنی و میزی پشتش تا بخوابه
نکته: این عکس ها یه مورد اخلاقی داره اون هم این که من اصلا از نشستن رو بالش خوشم نمیاد.
جدیداً مهراد به این شکلی آب خوردن علاقه پیدا کرده.
کسی که هیچ کاری نمی کند، هیچ اشتباهی نمی کند و کسی که هیچ اشتباهی نمی کند، هیچ چیز یاد نمی گیرد.
نکته1: اگه می بینین که از 20 تا عکس تو 10 تاش مهراد با یه زیرپیراهنیه بخاطر خرید در تعداد زیاد توسط مادربزرگش و همچنین علاقه خاصش به ماشین هاست.
نکته 2: این مطلب در شهریور ماه نوشته شده بود ولی بخاطر مشغله کاری الان آپ میشه.