مهراد در آبان ماه 93
فصل
سلام بر محـــــــــرم ، سلام برحســـــــین ، سلام بر 6 ماهه تشنه لب کربلا
امسال تاسوعا بارون شدیدی میبارید و انگاری آسمون هم در عزای حسین میگریید شاید هم شرمسار لبان علی اصغر بود... خدا رو شکر که بغض دل آسمون ترکید و تلسم خشکسالی ها فرو ریخت. امیدوارم که بارش ها تداوم داشته باشه و سال پر برفی داشته باشیم.
امسال تاسوعا یه نذر خیلی کوچولویی داشتم که تصمیم گرفتیم ببریم مرکز نگهداری دختران بهار وابسته به بهزیستی. بردن نذری برای دختران و زنانی که بخاطر مشکلات ذهنی و روانی تو یه چهار دیواری حبس شدن تلنگر عجیبی بهم زد. تو راه برگشت اشکام قطع نمیشد. خدا کنه که یادم نره که دوباره بخوام ناشکری کنم ، خداکنه همیشه قدر سلامتی و خیـــــــــــــــــلی از چیزایی رو کنارم دارم رو بدونم.
بهتون پیشنهاد میکنم شما هم حتماً این کار رو بکنین و هر وقت که نذری داشتین یا حتی اگه بعد از جشن هاتون غذایی اضافه میاد بسته بندی کنین و ببرین این جور جاها. مثلا بعد از تولد مهراد کلی غذای دست نخورده مونده بود که ای کـــــــــــــــــــــــــــــــــــاش همین کار رو انجام میدادم.
چرا بعضی از ما ها کل فامیل رو از دور و نزدیک دعوت میکنیم فقط بخاطر اینکه بگن فلانی هم نذری میده ...
هر سال قربون امام حسین ( ع) برم اینقدر نذری میاد خونمون که تا چند روز باید غذای نذری مونده بخوریم که نه دلم میاد خدای نکرده بریزم دور نه میتونم به پسر کوچیکم بدم. خواهش میکنم این روزا به فکر این آدمهای پاک هم باشین که تو یه چهار دیواری حبس شده اند و نمیتونن نذری بخورن. شاید اون غذای نذری که شما براشون میبرین واسطه شفاشون بشه . ان شااله....
این هم یه عکس عاشورایی برای این قسمت.
این هم قیافه مهراد وقتی نمیخواد همکاری کنه.
فصل
اکثر بچه ها تو شرایط خاص واکنشی مشابه از خودشون نشون میدن ولی خوب بعضی از مواقع هم هست که با توجه به خلق وخو و شخصیتی که دارن رفتارشون منحصر به خودشونه.
تو این قسمت میخوام یه سری از این دست رفتار ها که حداقل من فکر میکنم منحصر به مهراده رو بنویسم تا با نظرات شما دوستان ببینم که واقعا منحصر به مهراده یا تمامی بچه ها همین طوری اند.
رها برادرزاده گلم 16 ماه از مهراد کوچیکتره. همین دخمری تو عکس بالا. یادمه 4 ماهه بود که اومد خونه ما. مهراد 20 ماهه ما ازش خجالت می کشید و سرش رو انداخته بود پایین ( قابل توجه خانومهایی که دختر دارن: یه همچین پسری داریم ما ) الانه رهای یک ساله میاد پیش مادرم از اونجایی که مهراد حق آب و گل داره تمامی اسباب بازی های اونجا رو مال خودش میدونه حتی بابا و مامانم رو هم میگه آجون و ماجون منه . ولی جالب اینه که مهراد حتی به اسباب بازی های دختر داییش نگاه هم نمیکنه. با یه غرور خاصی رفتار میکنه که انگاری اصلا براش مهم نیست . ما برای تولد رها یه قطار کادو گرفته بودیم باورتون میشه از فاصله یک متری نشسته بود نگاهش می کرد و اصلا دست نمیزد. حتی به کیک رها نزدیک هم نشد.
صبح ها که مهراد رو میبرم دلم نمیاد خوابش رو خراب کنم و میپیچمش توی پتو. تا لحظه ای که دوباره میزارم تو رختخواب خونه مادربزرگش کاملاً خوابه هااااااااا ولی فقط کافیه یه کوچولو ، خیــــــــــــــــــلی کوچولو صدای رها دربیاد سریع بلند میشه و میگه صیدا هکااا ... هکا اینجاست؟ و رقابت شروع میشه.
بلاخره رووووووووزگاری داره مامانم طفلی با این دوتا وروجک. رها برعکس مهراد خیلی خوش خوراکه و هرچی دم دستش بیاد میخوره که روی مهراد هم بی تاثیر نبوده و مهراد هم در رقابت با رها نون خالی رو با چنان ولعی میخوره که نگو ... ولی بچه ام هنوز بعضی مواقع در مقابل رها کم میاره و میگه نون سیفته. (نون سفته )
یه وقت هایی هم برای رها بزرگتری میکنه. مثلا وقتی به بخاری نزدیک میشه میگه هکا داغه دس سوخت یا یه روزه دیگه که مامان پیاز پوست می کرده به مهراد میگه برو عقب که چشمات نسوزه ولی رها چهار دست و پا میره سمت مامانم که آقا مهراد میگه هکا چــــیش سوخته نلو
بعد گذشت یک ماه مهراد یه روزهایی اسباب بازی هاشو به رها ومیده یه روزهایی هم ابداً کوتاه نمیاد. ولی در کل اوضاع خوبه و بنظرم میتونه تاثیر خوبی هم روی حس تک فرزندی مهراد داشته باشه و زمینه سازی خوبیه برای 2 سال دیگه که مهراد آبجی دار میشه
درضمن تو ادبیات مهراد هنوز حروف ر و خ جایی نداره . چند شب پیش بهش گفتم بگو خخخخ بچگی تا یه دقیقه هنگ کرده بود و نگام می کرد.
فصل
توی این ماه از پائیز رنگارنگ عزیزک من 29 ماهگیش تموم شد
به این میگن شادی بربره ای. مهرادم اگه نمیدونی بربره کجاست یه زحمتی بکش برو تو نت یه سرچی بکن...
مهراد در حال طراحی نقشه ناخنک
مهراد در حال اجرای نقشه
مهراد چشم انتظار روشن شدن شمع
به این حالت میگن مظلوم نمایی برای تصاحب چاقو
این ژله رو که زده بودم اول مهراد میگفت کیــک که باعث شد که فوری یه کیک سه دقیقه ای بدرستم که صد البته حس علاقه به کیک شکلاتی بصورت ژنتیکی از پدر به پسر منتقل شده و از این کیک فقط یه تیکه کوچیک نصیب من شد که همون تیکه با لذت تماشای کیک خوری عزیزای دلم بی نهایت به من مزه کرد. جای همگی دوستان سبز
فصل
جمعه ای رفته بودیم خونه مادربزرگم مراسم رب انار پزون جاتون خالی خیلی خوش گذشت و محصول بدست آمده هم خیلی خوش طعم و با برکت شد.
اینم آقا مهراد درحال چشیدن رب انار
انگاری خوشمزه است
توی تابلو یادگاری که به دیوار اتاق پدربزرگ خدابیامرزم نصب شده بود یه عکس دیدم از یه دختر مو فرفری ....
ببخشید اگه کیفیت خوبی نداره چون از روش عکس گرفتم. رایزنی هایی مبنی بر بلند کردن عکس انجام دادم
نکته : حرف از پدر بزرگم به میون اومد فردا دومین سالگرد فوت ایشونه. خدا بیامرزدش.
تا پست بعدی بدرود